زنگار

بر آنچه می ماند

زنگار

بر آنچه می ماند

زنگار

در همین
نگاره ها
نوشته ها
خلاصه می شوم

لینک کوتاه شده ی وبلاگ برای بلاگفایی ها:
http://goo.gl/3ai0e1

طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب در مهر ۱۳۹۲ ثبت شده است

"نگران" تنها صفتی است که می توانم به او نسبت بدهم، صفتی که می شد از چهره ی بی روح و چشم های اشک آلودش برداشت کرد. نگران بود. دستش را جلوی دهانش گرفته بود و سعی می کرد با من حرف بزند. نزدیکتر رفتم تا صدایش را بهتر بشنوم. گفت: "امانتی ای که تو نامه گفته بودی رو بده و برو." نامه ای در کار نبود، در واقع من هیچ نامه ای نفرستاده بودم، اما امانتی.. از کجا می دانست؟ (مکث طولانی) گفتم: "آخه.." نگذاشت حرفی بزنم. گفت: "هیــــــــــس، فقط برو" برو گفتنش را دوست نداشتم، بی هیچ حرفی رفتم. در را هم بستم. گفت: "تا دوساعت دیگه ام اینجام.." این را طوری گفت که بشنوم. دوساعت شده بود. برگشتم. روی صندلی نشسته بود، یک دسته برگه ی به ظاهر سفید را طوری در دستانش گرفته بود که باز دهانش را می پوشاند. از چینِ چشم هایش متوجه لبخندش شدم. امانتی را روی میز گذاشتم، رفتم. مجتبا نوشت: +عکس: کرج/تیر1389 +تنهایی کمی نویز دارد.. +برآ خودمم مبهمه،همین قد +خوابآ دس بردار نیستن!
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۲ ، ۲۰:۳۰
مجتبا ناطقی
آفتاب ظهر خودش را جمع و جور کرده و شرجی گندش را در آورده، داد و فریاد مرد:"ماهی تازه اوردیما، علی آقا همین امروز گرفته، عمو جان بیا این ور بازار" و برای اثبات حرفش گربه های ولو شده، روی شیروانی ها را نشان می دهد که آب دهانشان راه افتاده و عن قریب است که به ماهی ها دستبرد بزنند، تا حالا ندیده بودم کسی* اینقدر به رویایش نزدیک باشد و همان قدر دور. این جا همه ی بوها مخلوط شده اند و اگر تصویر نداشته باشی مطمئنا قدرت تشخیصت را از دست می دهی، زیتون و سیر و پیازچه، ماهی و سیب و پاچه. یک کیلو زالزالک می خرم و بازار را به سمت خیابان ترک می کنم. هر گوشه بساطی پهن شده و مردم چانه هایشان را گرم می کنند، از سقِّز و سیگار بگیر تا تاپ و شلوارک**. برای تحمل ازدحامِ مردم در پیاده رو و حرص نخوردن شروع می کنم به عکس گرفتن. کمی جلوتر، مَرد دست های مُشت کرده اش را به کمر زده و چشمانش را روی کفش های عابران به کار گرفته است. :عه ببخشید میشه از چایی تون عکس بگیرم؟ :بگیر آقا بگیر. (چیلیک چیلیک چیلیک) :می تونم از خودتونم عـَ.. (حتی نگذاشت بگویم "بگو سیب") گفت: نُچ نمیشه!*** مجتبا نوشت: *همان گربه ها **ربط بی ربط ***عکسش را که ندارم هیچ، قیافه اش را هم یادم نمی آید! +عکس ها: گیلان/شهریور 1392
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۲ ، ۲۱:۲۳
مجتبا ناطقی
صادق: الو، عاطفه خانوم.. سلام.. عاطفه: سلام آقا صادق شُما خوبی؟ صادق: خوبم. آقا سید خوبَن؟ بی بی خوبه؟ حسن چی حسن خوبه؟ میگم عاطفه خانوم شُما خودت خوبی؟ عاطفه: آقا صادق.. همه خوبَن.. فقط (مکث) آقا صادق شُما کِی میای؟ +عکس:تهران/شهریور92 +کمی در کوچه بازار همین تهران (قسمتی از مکالمه ی ساختگیِ صادق و عاطفه) +با لهجه ی مشهدی خوانده شود(هرچند که نگارش من عاری از لهجه ست) +کَبکَم دارد می خواند، مرغ و خروس ندارد..
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۲ ، ۲۱:۲۰
مجتبا ناطقی