زنگار

بر آنچه می ماند

زنگار

بر آنچه می ماند

زنگار

در همین
نگاره ها
نوشته ها
خلاصه می شوم

لینک کوتاه شده ی وبلاگ برای بلاگفایی ها:
http://goo.gl/3ai0e1

طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۰ ثبت شده است

تنها شاهد ماجرا زاده ی توست جوجه ای که ماه هاست روی کمدم لانه کرده است   مجتبا ناطقی (همین امروز) ¤حال من خیلی خوبه می تونی باور کنی. ¤ داشتنت٬ فراموشی خوش خیمی است. ¤سپاس!
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۰ ، ۱۹:۲۵
مجتبا ناطقی
بیسکویت های شکری رو هیچ وقت دوس نداشت اما از چای سرد شده روی میز بدش نمی اومد همیشه حرف هاشو ناتموم می ذاشت، صدای دندون قرچه ی منو نمی شنید یا دست می کشید به سیبیلاش یا گردنشو مالش می داد همیشه دستمو می ذاشتم زیر چونه ام، یه جور خاصی نگاش می کردم توی ذهنش یه مشت فکر بود اما اندازه یه ارزنم نمی فهمید به همه ی حرفام گوش می داد اما به صد تا چیز دیگه هم فکر می کرد سیگاراشو می چید کنار هم بوشون می کرد اما هفته ای یه بار می کشید توی خونه٬ موسیقی لایت می ذاشت اما توی خیابون با متال حال می کرد شیشه ی ادکلاناشو هیچ وقت دور نمی ریخت، یه روز یکیشو به یکی هدیه کرد اما بگما یه کمی بیشتر از بقیه ته اش داشت هر دو هفته یه بار بهش زنگ می زدم اما اون فقط از من توی ذهنش یاد می کرد دوسال  بود می خواس هر آخر هفته یه جایی بره برا عکاسی اما حتی نمی دونست ترمینال کجاست آخرین بار دلتنگ اسباب بازیاش شده بود ازم راجب اون فلوکس قرمزه پرسید که بابا ش از جمهوری براش خریده بود هیچ وقت به فیلمی که برا دانش آموزاش می ذاشت توجه نمی کرد، نور لپ تاپ توی صورتش و بیشتر سایه ی پشتش منو می ترسوند بغضم میکرد اما یه وقتایی چشماش همین جوری اشک داشت خدا رو دوس داشت اما این اون نبود که نماز می خوند همیشه حواسش به سنگفرشای خیابون ولیعصر بود یکی درمیون پا می ذاشت روشون راستش دلم می خواست بقیه اشم بگم اما باشه برا بعد، دوس نداشت بقیه رو خسته کنه!   +روزهای بدی نیستند این روزهای ابلق +او رسالتش را نفهمیده٬ فراموش کرد +اوی دیگر آبی تر از همیشه ماند +تو خموش باش!
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۰ ، ۱۶:۱۹
مجتبا ناطقی