زنگار

بر آنچه می ماند

زنگار

بر آنچه می ماند

زنگار

در همین
نگاره ها
نوشته ها
خلاصه می شوم

لینک کوتاه شده ی وبلاگ برای بلاگفایی ها:
http://goo.gl/3ai0e1

طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۲ ثبت شده است

غروبِ دومین جمعه ی اردی بهشت منتظرمان بود،پس معطلش نکردیم. هیچ سقفی را جز آسمان، محرم تر به رازهایمان نیافتیم. فخر دوستی مان را به سنگفرش های ولیعصر که هیچ، به تمام دوربین های فوضول شهر فروختیم، قدم زدیم قدم زدیم. شعر هایت را به جوی آب لبریز کردی و گنجشک ها را تشویق به خواندن. دوربینم را با خود نیاورده بودم، اما تمام لحظه های با تو بودن را ثبت کردم. برایت از”دوست داشتن” گفتم، ازدوست داشتنِ کسی که لبخند هایش مرا سخت...از خانه های کنار هم...از گفت و گو های بی سر و تهی که این روزها می نویسم، گفت و گوهایی که جور پرکردنِ جای خالیِ او را می کشند. برایت از نامه های نوشته، اما فرستاده نشده ام به "او"، گفتم. حرف های پدرت را برایم زمزمه کردی، نامه ی صفحه 87. هیچ چیز مثل شنیدن شعرهای نانوشته ات نمی توانست دلگیربودنِ غروب جمعه را از من بگیرد و در مقابل، هیچ چیز جز قطار ساعت11 ناراحتم نمی کرد، هر چند هر وقت که از هم جدا می شویم تا چند روز صدایت را، حرف های آرام و دلنشین ات را، حتی دست های همیشه سردت را در ذهنم دارم. مجتبا نوشت: +به مهدیار +از میدون ونک تا خود 4راه ولی عصر.. +..هرآنکس که نتوان دید.. +...
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۱:۰۱
مجتبا ناطقی
جاده قصرشیرین فروردیــــن 1392 مجتبا نوشت: دارم ساعتا رو میشمرم وقتی حرف میزنیم دستام یخ میکنن به کفشای مشکی فک میکنم، باز ب لبخندای کج کج
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۱:۵۴
مجتبا ناطقی