زنگار

بر آنچه می ماند

زنگار

بر آنچه می ماند

زنگار

در همین
نگاره ها
نوشته ها
خلاصه می شوم

لینک کوتاه شده ی وبلاگ برای بلاگفایی ها:
http://goo.gl/3ai0e1

طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب در تیر ۱۳۹۳ ثبت شده است

بی هوا، از خواب بیدار شدم. زیر تخت، بالای تخت، کنار تخت، نه پیدا نمی شد، دستم را زیر بالشم بردم، همان جا بود. خبری نبود جز عکسِ پس زمینه و اعلام ساعت 3:03. از کانال کولر صدای چیک چیک آب می آمد. پروسه ی پیدا کردن گوشی و صدای مشکوک آب از کانال کولر خوابم را پرانده بود. رفتم به سمت پنجره، باران می آمد. شب قبل، روی صفحه ی یاهووِدِر خبری از ابر و باد و باران نبود اما خوب، باران می بارید، بارانی غیرمنتظره. آرام در خانه را باز کردم، به حیاط رفتم. ازسیب های سبز و کال درخت سیب گرفته تا شاه توت های سیاه و شیرین درخت توت، همه از ترس زیر برگ هایشان قایم شده بودند. به درخت گردو، به مو، به گلدان های شمعدانی و پیچ امین الدوله سرزدم. عینکم خیس شده بود، از نوک بینی ام آب می چکید، داشتم به سرما خوردگی توی ماه اول تابستان فکر می کردم که شنیدم: حالا نوبتِ توعه؟ صدا از توی باغچه می آمد. آ: گفتم نوبت توعه؟ انگار فراموششان کرده بودم، گفتم: چی شده؟ چی نوبتِ منه؟ آ: تا الان که این زنجموره می کرد، حالام که تو اومدی! م: کی؟ آ: زنم. م: چی شده مگه؟ آ: پارسال زمستون رو یادته؟ م: خب؟ آ: خب همشون رفتند. م: کیا؟ آ: بچه هام. م: ... آ: اون شبم بارون می اومد که رفت. م: ... آ: خیلی سعی کردم جلوش رو بگیرم، آخریشونم رفت. م: ... آ: حالا بعد از 4 ماه یاد اون شب افتاده. م: ... آ: می شینی یه کم حرف بزنیم؟ م: ینی بمونم الان؟ آ: خوابمو که پروندی حداقل بمون گوش کن. م: ... آ: یک ساله که می خوام با یکی حرف بزنم، یکی که با شنیدن حرفام یاد غصه هاش نیفته، یکی که با هم غصه های مشترک نداشته باشیم، منو نفهمه، فقط گوش بده، همین. م: گوش میدم. آقای لاک پشت حرف زد، حرف زد، حرف زد... . درست یادم نیست اما صبح شده بود، سردم بود، آقای لاک پشت خوابیده بود، گنجشک های روی سرو سرخوشانه می خواندند. تا می توانستم بوی نم شنیدم و بعد به خانه رفتم، هنوز روی تخت نرفته، خوابم رفت.
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۳ ، ۱۴:۲۹
مجتبا ناطقی