چایِ دو قند پهلو یا قهرِ گربه ها؟
يكشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۲، ۰۹:۲۳ ب.ظ
آفتاب ظهر خودش را جمع و جور کرده و شرجی گندش را در آورده، داد و فریاد مرد:"ماهی تازه اوردیما، علی آقا همین امروز گرفته، عمو جان بیا این ور بازار" و برای اثبات حرفش گربه های ولو شده، روی شیروانی ها را نشان می دهد که آب دهانشان راه افتاده و عن قریب است که به ماهی ها دستبرد بزنند، تا حالا ندیده بودم کسی* اینقدر به رویایش نزدیک باشد و همان قدر دور.
این جا همه ی بوها مخلوط شده اند و اگر تصویر نداشته باشی مطمئنا قدرت تشخیصت را از دست می دهی، زیتون و سیر و پیازچه، ماهی و سیب و پاچه.
یک کیلو زالزالک می خرم و بازار را به سمت خیابان ترک می کنم.
هر گوشه بساطی پهن شده و مردم چانه هایشان را گرم می کنند، از سقِّز و سیگار بگیر تا تاپ و شلوارک**.
برای تحمل ازدحامِ مردم در پیاده رو و حرص نخوردن شروع می کنم به عکس گرفتن.
کمی جلوتر،
مَرد دست های مُشت کرده اش را به کمر زده و چشمانش را روی کفش های عابران به کار گرفته است.
:عه ببخشید میشه از چایی تون عکس بگیرم؟
:بگیر آقا بگیر.
(چیلیک چیلیک چیلیک)
:می تونم از خودتونم عـَ..
(حتی نگذاشت بگویم "بگو سیب")
گفت: نُچ نمیشه!***
مجتبا نوشت:
*همان گربه ها
**ربط بی ربط
***عکسش را که ندارم هیچ، قیافه اش را هم یادم نمی آید!
+عکس ها: گیلان/شهریور 1392
۹۲/۰۷/۱۴