زنگار

بر آنچه می ماند

زنگار

بر آنچه می ماند

زنگار

در همین
نگاره ها
نوشته ها
خلاصه می شوم

لینک کوتاه شده ی وبلاگ برای بلاگفایی ها:
http://goo.gl/3ai0e1

طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

در انتظار سالی نو


هر چه روزهای اول اسفند، شبیه باهار بود، روزهای آخرش زمستانی می گذرد. سوز سرد اما کم جانش را از درزهای پنجره به انگشت­های پاهایم رسانده است. از پشت پنجره به بنفشه­ هایی نگاه می­ کنم که بابا توی باغچه کاشت. حسابی تکان می­ خورند. کاری از دستم بر نمی­ آید. می­نویسم.

امسال بی­قرار تر از همه­ ی سال­هایی که نو کردم، منتظرم؛ منتظر تحویل سال نو.

درست یا غلط، خوب یا بد؛ من جز همان­ هایی هستم که باید نقطه­ ی شروع تعیین کنم، چه نقطه­ ای بهتر از تحویل سال؟

شروع؟

آره، شروع!

شروع به خواندن

به نوشتن

به تماشا کردن

به کار کردن

به ساختنِ آنچه نیست

به فراموش کردنِ آنچه نباید می­ بود.

"من منتظرم و نمی­ دانم چه چیزی انتظارم را می­کشد." گزاره ­ای نیست که، در خوش­بینانه ترین حالت هم، خوشحالم کند. یک جور­هایی ناامیدی در عین امیدواری است یا برعکس.

94 گذشت و روزهایش برایم صفر و صد بودند. روزهایی سبزِ سبز، روزهایی سیاه. روزهایی پر از خاطره، لبخند و امید؛ روزهایی پر از نقطه­ های سیاه، خستگی و بی حوصلگی.

94 با ترم آخر دانشگاه، با فشار واحدهای باقی­مانده و پایان­ نامه، با استادهایی که چهار سال از دستشان فرار کرده بودی و حالا مچت را گرفته بودند، گذشت. روزهای فارغ التحصیلی، با روزهای آخر سال همزمان شده بود، با اتاق تکانی و اتاق تکانی! اتاق خواب و اتاق ذهن!




برای شما و خودم آرزو می­کنم:

شاد و خوش و سلامت باشیم.


مجتبا نوشـــت:
+عکس: باهار 94/خانه موزه مقدم(تهران)
+بعد از مدت ها نوشتن، سخته! خیلی سخته!
+خورشید را حاجب تویی، امید را واجب تویی/مطلب تویی طالب تویی هم منتها هم مبتدا

 

 

۴ موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۴ ، ۲۰:۴۶
مجتبا ناطقی