زنگار

بر آنچه می ماند

زنگار

بر آنچه می ماند

زنگار

در همین
نگاره ها
نوشته ها
خلاصه می شوم

لینک کوتاه شده ی وبلاگ برای بلاگفایی ها:
http://goo.gl/3ai0e1

طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب در فروردين ۱۳۹۲ ثبت شده است

باران که ببارد، او خواهد آمد. گریه از برای چه؟ حالا، حالا که می نویسم، دارد باران می بارد. گریه می کنم! مجتبا نوشت: قسمتی را در زمستانِ91 قسمتی را در باهار92 گفتم هر قطره اش بوی او را می دهد ای آقا
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۲ ، ۱۸:۱۲
مجتبا ناطقی
بوی نای بدنم را حس میکنم حتمن می دانی زیاد که زیر باران باهار باشی اینطور می شود. شروع می کنم به کتاب خواندن،کتاب خواندن! کاش واقعن کتاب می خواندم، خب مهم نیست هم میخوانم هم به کفش هایم نگاه میکنم، نه به کفش های واکس خورده ی اول صبح نه به الان. روی صندلیِ نه چندان راحتی نشسته ام، فیلم ترسناکی در حال پخش است اما خدا روشکر دکمه ی خفه ی همه نمایشگر های اینجا را زده اند در عوض وِروِر های دختر پسر های اطراف کم نیست! کمی آن ورتر فیلم نمایش"اهمیت ارنست بودن"! خوب کناری اش را نمی شناسم از ژانرش هم سردر نمی آورم. دست چپم "دزدان کارائیب" که دپ در آن خوب بالا و پایین می پرد! این ور "تراموایی بنام دیزایر" یا همان هوسِ خودمان! فکر نمیکنم پشت سرم خبری باشد یحتمل میزی هست درست مثل همینی که من پشتش نشسته ام با چند جوونکِ تیاتر دیده ندیده، پر حرف اما خالی از دروغ، شاید هم من زیادی خوش بینم. نگران پایه ی لقِ صندلیِ میزِ کناری ام که دختره ی لندهور دارد سربه سرش می گذارد و یک لحظه ام آرام نمی گیرد. صدای بلندِ سلـــــــــــــامِ یکی از این پسرهای صداسیگاریِ سیبیلو همه ی ذهنم را از اتاق روبه رویی به سمت خودش پرت می کند سلامی که نهایتا لبخندِ ملیحِ مخاطبش را حاصل می شود. و آنچه رو به رو می گذرد..دقیقا نمی دانم چیست همه اش را برفک گرفته انگار.. کاش میشد همین جا همین لحظه همه ی فیلم ها متوقف می شدند حتا همین برفک های روبه رو درست مثل "ما ما مجسمانه" همه ژست های مضحک می گرفتند و من لا به لای آن برفک ها، خودم را به آن سکوی داخلِ اتاق می رساندم و روی پله ی دومش می نشستم و تنها به خانه هایت خیره می شدم! مجتبا نوشت: باید میگفتم که گفتم : ) +تصویر: ذهن پراکنی های من +"ما ما مجسمانه" (بچه که بودیم یک نفر پشت قابلمه با ریتم می زد و می خواند ما ما ما ما مجسسمانه! همه بلند می شدند ادا شکلک در می آوردند،می رقصیدند و با قطع شدن آهنگ همه باید همان شکلی می ایستادند!)
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۲ ، ۱۸:۱۷
مجتبا ناطقی
کرمانشاه/یـــزد/تهران بهار92/بهار91/پاییز91 مجتبا نوشت: 45روز و چند ساعت میشه.. مشکی،طوسی،مشکی،یِ لبخندِ کج و کوله.. +به ترتیب از راست ب چپ: دریـــا، محدثـــه و پریـــماه(ک اسمش را خودم گذاشتم)
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۲ ، ۱۸:۵۶
مجتبا ناطقی