زنگار

بر آنچه می ماند

زنگار

بر آنچه می ماند

زنگار

در همین
نگاره ها
نوشته ها
خلاصه می شوم

لینک کوتاه شده ی وبلاگ برای بلاگفایی ها:
http://goo.gl/3ai0e1

طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب در فروردين ۱۳۹۴ ثبت شده است

زرافه بزرگه، زرافه کوچیکه و زرافه کوچیکتره. اصلا بیا اسمی انتخاب نکنیم. زرافه ها، آره زرافه ها. زرافه ی خوب، زرافه ی خوب و زرافه ی خوب دیگر که دائم فاصله اش را با آن یکی زرافه کم می کرد، یعنی تلاشش بر کم شدن فاصله بود. راستش من تا حالا هیچ زرافه ای را از این فاصله ندیده بودم. کاش بودید و می دیدید. زرافه ها روی زمینه ی سرمه ایِ مانتویِ زن سالخورده ای در مترو مشغول بازی بودند. زنِ سالخورده، شخصیت محبوب من، زنی که از نوشته ی "خانمِ نمی دانم چی ملوک" در ذهنم داشتم و حالا با رخت و لباس و کمی سرخاب سفیداب درست در شبی که جز تماشای شب پره های دیوانه به نور، چیزی خوبم نمی کرد، ظاهر شده بود. خوش خوشان من بود تمام مسیر، اتفاق ها اگر بخواهند و درست طوری که تو می خواهی بیفتند، باید قدر دان بود. قدر دان این که تا نزدیکی های خانه با هم، هم مسیر بودیم و او در تاکسی، پشت به من نشسته بود و خیره به خیابان به توتونِ تمام شده ی پیپ شوهر مرده اش فکر می کرد و من به زرافه ها.    مجتبا نوشت: +طولانی تر شدن یا نشدن این قصه ی قدیمی را که بعد از دو سال دوباره سرباز کرده، نمی دانم، مهم دیدار من بود و خانم جان و البته زرافه هایش. +بابت این شکلی بودنِ این پست معذرت که درستش نادرست است و بی ویرایش. +مسابقه ی کتابچینی نوار رو هم از دست ندهید.
۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۲۹
مجتبا ناطقی