زنگار

بر آنچه می ماند

زنگار

بر آنچه می ماند

زنگار

در همین
نگاره ها
نوشته ها
خلاصه می شوم

لینک کوتاه شده ی وبلاگ برای بلاگفایی ها:
http://goo.gl/3ai0e1

طبقه بندی موضوعی

اونا رو خدا فرستاده ، مطمئنم!

جمعه, ۵ اسفند ۱۳۹۰، ۰۷:۰۴ ب.ظ
میام توی اتاق لامپ رو روشن نمی کنم، اونا انقدر نور دارند که به نوردیگه ای نیاز نیست روی تخت  دراز کشیده ای و همین که میام نزدیکت بشم، آروم بر می گردی و مثل همیشه... بلند میشی و آره می فهمی، آره، بازم خودمو لو میدم٬ فقط همو نیگا می کنیم، حتی اونا هم حرف نمی زنن و هیچی نمی گن هیچی، نورشونو کم می کنن میای پایین روی فرش میشینی، چار زانو پشت به من موهای بلندت رو می گیرمو آروم آروم شونه شون می کنم، دیگه گلوم طاقت نداره  اونا هم کم کم خاموش می شن سرمو میذارم رو شونه ات و گریه می کنم. گریه می کنی.                                                                                                     همون اتاقِ همیشگی-امشب   +اونا منو تو رو دوس دارن +همین.
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۱۲/۰۵
مجتبا ناطقی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی