زنگار

بر آنچه می ماند

زنگار

بر آنچه می ماند

زنگار

در همین
نگاره ها
نوشته ها
خلاصه می شوم

لینک کوتاه شده ی وبلاگ برای بلاگفایی ها:
http://goo.gl/3ai0e1

طبقه بندی موضوعی

انتقاد و تاریخ هنر (در باب فلسفه هنر5)

پنجشنبه, ۲ مهر ۱۳۹۴، ۱۱:۳۸ ق.ظ

      -         می­دونی من اگه بودم، اینو اینجا نمی­ذاشتم، اصلا خوب نشده.

-         واااای دیدی؟ خاک بر سرشون.. حیفِ پولی که دادیم.. من اونجا بودم بهتر اجرا می­کردم. دیگه نقش کدو قل­قله­زن که این ژانگولربازیا رو نداره که؟

-         ایول!!! هنرمند یعنی این. کارش حرف نداشت!

-         گفتم الان میام گالری، قفل می­کنم. قفل کردما، اما نه از خوب بودنِ کارا، از افتضاح بودنشون.. چی با خودش فکر کرده؟

-         به نظر می­آید که ایشان هنوز با اصول کار آشنا نیستند، بنده جداً تاسف خوردم.

-         دوست دارم تا آخر عمر خیره شم به این اثر ... عالی بود.

-         سبکم نداره بدبختی! من راجع به چی­ش حرف بزنم آخه؟

نقد نقد نقد

 باید متذکر شد  که هیچ منتقدی نمی­تواند با انتقادش یک هنرمند را  نابود کند، همچنین محال ممکن است که کسی که هنرمند نیست با نقادی­های یک منتقد، هنرمند شود.

«دخالت بی­جایِ منتقد در کارِ هنر»
گاه برخی منتقدان مداخله­هایی بی­جا در کار هنر می­کنند. در این صورت حق با هنرمند است.
این منتقدینِ بوالهوس، به یکی از احوالات زیرند:
1- بیشتر هنرمندند تا منتقد، یعنی هنرمندانی وازده­اند. این دسته متمایل به نوعی هنر هستند که نتوانسته­اند به آن برسند و به همین دلیل دچار عقده شده­اند.
2- گاه هنرمندانی هستند که نمی­شود گفت وازده­اند بلکه به مطلوبِ خود رسیده­اند اما نمی­توانند هنری غیر از هنرِ خود را درک کنند. این دسته، دیگر هنرها را رد می­کنند و اشخاصی هستند منجر به حسادت­ورزی!
اینگونه انتقادها از افرادِ خودرأی سرمی­زند.

اما گونه­هایی از انتقادات هم هست که مختصّ افرادِ قاضی و داور است. در این افراد، انتقاد، وظیفه است. اما اینگونه نیست که این افراد نیروی محرک و راهنمای هنر باشند. (بلکه این نیروی محرک بودن وظیفۀ تاریخ است.)
این افراد در هنر، زشت را از زیبا تمیز می­دهند و با یک حکمِ برّنده و دقیق، زیبا را تقدیس و زشت را تقبیح می­کنند.

نقّادی به چه درد می­خورد؟!
نقادی را اگر داوری تلقی کنیم، برای آنکه بگوییم اصلاً چه می­کند، باید بگوییم که مُرده را می­کُشد و جاندار را زنده می­کند. چرا که پیش از نقاد، این عامه و خودِ هنرمند بوده­اند که اثر را داوری کرده­اند. بنابراین از این جهت، نقادی کاری است بی­فایده.
منتقد کیست؟
فیلسوفی است روی سازنده. منتقد وقتی کارش محقق می­شود که نقشی را که در ذهنِ خود مجسم نموده، هم نگاه دارد و هم از آن فراتر برود.
منتقد دارای کاری است متعلّق به فکر. او بر خیال مسلط می­شود، شهود را تبدیل به ادراک می­کند و حقیقت را توصیف می­کند.

انتقاد چیست؟
انتقاد امری است که خواستارِ این است که «چیزِ دیگری» بشود!
امری است که سر در برابر هنر فرو نمی­آورد بلکه هدفش بزرگ کردنِ خودش در مقابلِ بزرگیِ هنر است. انتقاد، تابعِ مفهومِ هنر است. اگر برخی انواعِ فلسفه، غلط هستند، به همان اندازه، انتقادِ غلط هم موجود می­باشد.

انتقاد تفسیری و توضیحی:
در این گونه، منتقد به توضیحاتی ساختاری در مورد اثر می­پردازد و پس از آن قضاوتِ هنـــری را به مخاطب می­سپرد و در این وهله دخالتی نمی­کند. این توضیحات گاه لازمند. مانند توضیحاتی در بابِ سبک­های هنریِ قدیمی. انتقادهایی به این نوع، سودمند هستند اما نامِ «کمک» برای آنها مناسب­تر است تا نامِ «انتقاد»!

نقادِ عزیز: ای آقا! آخر تو که نه سر پیاز هستی نه ته پیاز! تو را چه به فلسفه­ی هنر؟ تو را چه به کروچه و این ... جَو و این­هاست دیگر؟

منِ مریض: من فلسفه را، رنگش را، بویش را و اصلا خودش را دوست دارم! تو می­توانی مرا پوست پیاز فرض کنی آقا پوست پیاز!

3 شرطِ ضروریِ انتقاد (برای آنکه انتقاد بتواند وجودِ خارجی پیدا کند.) :
1) اعمال نفوذ در هنر:
انتقاد باعث می­شود که انواعی از هنر به وجود بیاید، انواعی تقویت شوند و انواعی بمیرند.
2) سلیقه:
سلیقه در این باب اگر نباشد، تجربۀ هنر برای منتقد حاصل نمی­شود. در حالی که هنر باید ملکۀ ذهنیِ منتقد بشود تا بتواند هنر را از غیرِ آن، تمیز دهد.
3) تفسیر:
تفسیر، موانع را از سر راهِ تجسم موضوع هنری برمی­دارد.

 اما این شک بوجود می آید که آیا می شود یک منتقد همزمان هر سه ی این ویژگی ها را داشته باشد؟ آیا گردآوری کلیه ی اطلاعات لازم هرگز امکان خواهد داشت؟ و اگر امکان هم داشته باشد، آیا قوه ی خیال آن گاه که مشغول مجسم نمودن ِ یک موضوع هنری است مقید به آن اطلاعات خواهد بود؟و آیا های دیگر.

فرد اصولا توصیف پذیر نیست و هر فلسفه ی معتبری به ما می آموزد که آنچه همواره قابل تجسم است کلی است نه فرد.

اگر وحدت حقیقت نبود، آن گاه نه تنها تجسم موضوع های هنر بلکه بطور کلی به یاد آوردن هر واقعه ای امکان ناپذیر می شد.

نکته ی قابل ذکر در مورد سه فرض یا همان سه مفهوم بالا این است که آن چه حاصل می شود مجسم ساختن موضوع تصور و بیان  و لذت بردن از آن است. از طرفی باید بدانیم که اگر منتقد بخواهد کار هنرمند یا شاعر را به شکل نوینی در ذهن خود مجسم کند، آن گاه خود کار هنری دیگری خواهد شد. که از آن اثر اول الهام گرفته است.

کار منتقد تفکیک حقیقت از غیرحقیقت ، با مسلط شدن بر خیال و تبدیل شهود به ادراک است.

انتقاد تابع مفهوم هنر است.

برخی انواعِ انتقاد:
-  انتقادی که به­جای اینکه هنر را مجسم کند و یا خصائص آن را بیان کند،  هنر را تجزیه و طبقه­بندی می­کند.
- انتقادی که بنا را بر اخلاق می­گذارد و در کارِ هنری هدف­گذاری را قائل است.
- انتقادی که پایۀ آن اصالتِ درکِ لذات است.
- انتقادی که پایۀ آن معقولات است.
- انتقادی با عنوانِ روانشناسی که معنی را از قالب جدا می­کند.
- انتقادی که قالب را از معنی جدا می­کند.
- انتقادی که صنایع معانی و بیان را زیبائی می­داند.
- انتقادی که اثر هنری را با قوانین دربارۀ انواع و هنرها تطبیق می­دهد.
- و . . .  .
سودمندتر از ردیف کردنِ انواع انتقادها و نام­بردن از آنها این است که تاریخِ انتقادها را خلاصه کنیم و نام­هایی تاریخی را بر مواضعِ فکریِ مناسبی که بدانها اشاره شد، بگذاریم.
تصور حکمفرما در مورد انتقاد در مدارس:
در مدارس معتقدند کاری که انتقاد می­کند این است که دربارۀ ضوابطِ موهوم وزن و «فن» و «موضوع­ها» و «انواع» ادبی و هنری و تعیین کسانی که نمایندۀ انواع مختلف انتقاد هستند، تحقیق می­نماید.
اگر گروهِ هنرمندان و هنردوستان را در برابر  گروهِ منتقدان تاریخی قرار دهیم، کروچه از گروهِ هنرمندان می­خواهد که سکوت کنند! و فقط اثر هنری را دیده، به وجد آیند و با همطرازانشان این شگفتی را در میان گذارند و به همین اکتفا نمایند. کروچه از گروه دوم یعنی منتقدان تاریخی می­خواهد که اثر هنری را دیده، ساختار آن را بررسی کنند ولی در مورد ذاتِ هنریِ آن نظری ندهند. کروچه معتقد است تنها در این صورت و با این تقسیم وظایف است که همه چیز می­تواند خوب پیش رود!

انتقادِ واقعیِ هنر:
1) انتقاد زیباشناسی:
کار فلسفه است  و مفهوم هنر را انجام می­دهد.
2) انتقاد تاریخی:
اثر در این مورد پس از تجسم، به صورت تاریخ درمیاید، به وسیلۀ مفهوم توصیف می­شود و واقع امر را تعیین می­کند.
* نوع اول، در ارتباط با لزومِ درکِ هنری است و نوع دوم، عبارت است از تذکردادنِ واقعاتِ تاریخی درضمنِ توجه به آثار هنر. پس
بسته به نوعِ تأکید، یکی از این عنوانین برای انتقاد مورد استفاده قرار می­گیرد والّا این دو، یکسانند.
انتقاد هنری وقتی توسعه می­یابد که:
انتقاد زیباشناسی و یا تاریخی باشد. و در این صورت است که بعد به صورت انتقاد زندگی درمیاید.

تحقیق دربارۀ هنر و ادبیات معاصر، بیشتر رنگِ قضاوت (یا جدل) دارد پس عنوان «انتقاد» برای آن مناسب است
وتحقیق دربارۀ هنر و ادبیات در گذشته بیشتر رنگِ حکایتِ ماوقع دارد پس عنوان «تاریخ» برای آن مناسب است.

انتقادِ حقیقی و کامل، توصیفِ تاریخی است و خالی است از هیجانِ چیزی که واقع شده.
انتقاد و تاریخِ هنر را نمی­شود از انتقاد و تاریخِ کامل تمدّن بشری جدا کرد.


پی نوشت:

مقدمه و خلاصه نوشت: مجتبا ناطقی، فاطمه محمودی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۷/۰۲
مجتبا ناطقی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی