زنگار

بر آنچه می ماند

زنگار

بر آنچه می ماند

زنگار

در همین
نگاره ها
نوشته ها
خلاصه می شوم

لینک کوتاه شده ی وبلاگ برای بلاگفایی ها:
http://goo.gl/3ai0e1

طبقه بندی موضوعی

هنر اینجا هنر آنجا هنر بشقاب پرنده هنر... این طور می شود که در پی یافتن مقام هنر در روح و این جامعه بشری گم می شویم و محتاج فلسفه، درِ هر خانه ای را می زنیم و می گوییم خانه ی دوست کجاست؟(به ما نمی آید؟ هنر دوست ماست، ما دوست هنریم، خلاصه ریلِیشِنی برپاست آقا!) 

چه خبراست؟ چشم و ابرو بالا می اندازند، دست ها را کش می دهند، بای بای می کنند، یک نفر تا مرزِ سَکته می رود، هان فهمیدیم سخن کوته باید والسلام:

شعار «هنر برای هنر» و شعار «هنر برای زندگی» در مقابل هم.

با اینکه فلاسفه به ظاهر اعتنایی به این شعارها ندارند اما  از آن غافل که نشدند هیچ، بلکه اندیشه­ای جز این ندارند؛ چراکه پی­بردن به اینکه هنر، مستقل است یا نه، نیازمند تحقیق در این باب است که آیا هنر وجود دارد یا نه؟ اگر هست، عبارت از چیست؟ شدت این بحث در دورۀ رمانتیک در حدّ اعلای خود بود.

هنری که فرعِ اخلاق یا فلسفه باشد، همان اخلاق یا فلسفه است و هنر نیست و اگر بگوییم هنر تابع چیز دیگری نیست، باید بدانیم اساس استقلال هنر چیست.

البته ممکن است هنر علاوه­بر آنکه قائم­به­ذات است، تابع اصل دیگری هم باشد. قابل ملاحظه است که این­ها تنها گیجی و پراکندگی مطالب را می­رساند و پیش از این توضیح دادیم که هنر از معنویت برخوردار است (درمقابل ماده) و هنر شهود است.

(پس با توجه به مطالب قبل، استقلال هنر به ثبوت رسیده است.)

و اما «استقلال» چیست؟ :

استقلال، مفهومی نسبی است. بنابراین مستقلِ مطلق وجود ندارد مگر در هستیِ مطلق.
هر چیزی در آنِ واحد،  از طرفی مستقل و از طرف دیگر مقید است. برای اینکه بتوانیم فعالیت­های مختلف روحی را در یک آن هم مستقل و هم مقید تصور کنیم، تنها یک راه موجود است و آن «تصور رابطۀ شرط و مشروط» است.

حال «رابطه­ی شرط و مشروط» چیست؟:
در این رابطه، مشروط، از شرط گذشته و خود، شرط می­شود و مشروطی جدید به بار می­آورد.
این رابطه­ی شرط و مشروط به­صورت حلقه­وار شکل می­گیرد و این سلسله را دایره­ای فرض می­کنیم.

این حلقه را می­توان این­گونه تصور کرد که برای مثال یک هنرمند برای رهایی از هیجان، احساساتی را بروز می­دهد و آن را به شکل یک تخیل غنایی درمی­آورد (هنر ایجاد می­کند.) این احساس به مخاطبان آن اثر متقابلاً وارد شده و این سلسله ادامه پیدا می­کند.

   مثال جالبی از یک عاشقِ شاعر (شاعر عاشق؟)  به چشم می­خورد که وی احساسات خود را در قالب شعر به شکل شدیدی ابراز می­کند. با گذشت زمان همین شاعر به خود می­آید و چون به مطلوب خود رسیده است، دیگر شاعر نیست و دیگر در بندِ ساختن نقشِ تصور نیست؛ بلکه کارش ادراک و رؤیت است.

(یک ایرادی که به «فکرِ دایره» گرفته شده است :
ایراد این است که دایره و متصل فرض­کردن (شرط و مشروط­های پی­درپی)، ملال را به­همراه می­آورد و این فکر به دور خود می­چرخد و تکرار می­شود که البته این عقیده آن چنان درست نیست چراکه در هر دوره به ارکان این دایره اضافه می­شود و مرحلۀ آخرِ آن، مرحلۀ اول می­شود اما نه همان مرحلۀ اولِ پیشین بلکه به آن اضافه می­گردد و روشنتر و پربارتر می­شود و وسعت میابد.)

 و حال ادراک چیست؟:

برخی متفکرین، تخیل و ادراک را یکی می­دانند یا بدتر از این، ادراک را به صورت یک نوع تخیل جلوه می­دهند. ادراک، یک قضاوت کامل است و متضمن یک تصور ذهنی و یک مقوله­ی عقلی یا سلسله مقولات عقلی است که بتواند حاکم بر تصور باشد.

ادارک مرکب از دو جزء است:
1- علم به حادثات: در برجسته­ترین قالب­های ادبی، نامِ تاریخ بر آنها اطلاق می­شود.
2- علم به کلی معقول: در برجسته­ترین حالت نام ِسیستم یا فلسفه بر آنها اطلاق می­شود.
پس ادراک کافی است برای رسیدن به معلومات و نیازمندی به علم منطق از بین می­رود !
کاری که ادراک می­تواند بکند: معلوم کند چرا علوم طبیعی و ریاضی هم علاوه بر فلسفه و تاریخ تشکیل میابند.

برای فهم کامل ادراک، آشنایی به مقولاتِ «کانت» ضروری است.

 خوبیِ فلسفه خواندن این است که هر چقدر هم که متوجه نشویم ما را ایرادی نیست، آقا دو جمله، دو کلمه اصلا دو حرف هم که بدانیم و ندانسته نرویم زین دیار باشد که رستگار شویم فی الجمله اعتماد مکن بر دل بریان من کاین دیگ فرو نشیند از جوش..*

حالا چند نکته­مانند:

* می­توان در هنر، مفهوم تاریخ ریاضیات اخلاق - التذاذ و چیزهای دیگری را دید، زیرا به علت وحدت روح این چیزها و نیز همه چیز دیگر در آن وجود دارد .

 

* در بابِ تفکیک شعر و نثر:
شعر و نثر بی­شک متفاوتند اما ایده­آل نیست که دلیل این تفاوت را در موزون بودنِ یکی در مقابلِ موزون نبودنِ دیگری جستجو کنیم.
نثرهای علمی هم گاه شورِ هنری دارند.

 

* گاهی افراد موردی را به نامِ یکی دیگر انکار می­کنند و این جز خبط نیست!
مثلاً فلاسفه، معلمان اخلاق، پیروان طبیعت و مردانِ عمل، هنر و شعر را طرد می­کنند.
و هنرمندان نیز به طردِ انتقاد و علم و عمل و اخلاق می­پردازند.
چنین اشتباه­هایی ما را به نوعی اغماض می­رساند.
اگر هنر وجود نداشته باشد فلسفه از میان می­رود و دیگر موضوعی برای طرح مسائل آن باقی نمی­ماند و اگر اخلاق موجود نباشد، هنر هم در کمال نخواهد بود.


* هیچ­گاه نمی­توان هنرمند را از جهت اخلاق، خطاکار یا از نظر فلسفه، موردِ سرزنش قرار داد. هنرمند تا جایی که هنرمند است، کارِ عملی نمی­کند، دلیل نمی­آورد، شعر می­گوید، نقاشی می­کند و خلاصه ابراز احساسات می­کند. برای مثال هر چقدر هم بتوانیم اشعار دانته را نقد کنیم، تنها فلسفه­ی زمینه­ ی آن را مورد سرزنش قرار داده­ایم و به سطح آن که هنر است، آسیبی وارد نکرده­ایم.

*خصوصیاتِ هنر دورۀ ما (هنرِ دورۀ معاصر):

دوره­ی ما (اصالت تجربه) دوره­ای خالی از عظمت فلسفی و عظمت هنری است و مبتنی بر صنعت و از لحاظ فرهنگی متکی بر طبیعت است. شایان ذکر است که این دوره هم برای بقای خود چنان خالی از هنر و فلسفه نیست. اما به عقیده­ی کروچه هنرِ دوره­ی ما، هنری­ست که

هنرِ هوا و هوس است، رغبتی به لذت های جسمانی دارد، در جستجویِ اعیان منشیِ مبهمی است، گاه آرزومندِ وصول به یک عرفان است، (اما عرفانی مقرونِ خودخواهی و نه ایمان به خدا یا فکر)، دیرباور و بدبین است و

غالباً بسیار مستعدِّ مجسم نمودنِ اینگونه حالاتِ روحی است.


 پی نوشت:

مقدمه: مجتبا ناطقی

خلاصه نوشت: فاطمه محمودی

*  من، حافظ، عطار و سعدی
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۷/۰۲
مجتبا ناطقی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی