زنگار

بر آنچه می ماند

زنگار

بر آنچه می ماند

زنگار

در همین
نگاره ها
نوشته ها
خلاصه می شوم

لینک کوتاه شده ی وبلاگ برای بلاگفایی ها:
http://goo.gl/3ai0e1

طبقه بندی موضوعی

   بدانید و آگاه باشید که خطاب من به شما نیست الان!
   خطاب من به کروچۀ نویسنده است.
   ای کروچ،
   که در سراسر این هنرنامه­ات،
   مدام جوهر میخکوب کرده­ای که:

  "هنر برابر شهود است" ، "هنر برابر شهود است، ........ !
   بدان و آگاه باش که ما فهمیدیم که

   "هنر برابر شهود است" و "هنر برابر شهود است" .
   از الان به بعد دیگه خطاب من به شماست:

   اصلا همه روزی ده خط بنویسند"هنر برابر شهود است" فقط اگر عادت به خط فاصله دارید یا دست خط­تان کمی تا قسمتی درشت است، باید ده بشود بیست،

   اگر هم هر جمله­تان یک خط است، بیست بشود سی،

   اگر اصلا حوصله­اش را ندارید، خوب آقا چه کاری است می­کنید؟ چه حرفی است که می­زنید، یکباره نخوانید، چه می­شود؟ چه نمی­شود؟

   خوب بر فرض که فهمیدیم هنر همان شهود است، شهود همان هنر است، که چی؟ هان؟

   مگر اینکه تابستان باشد و مثلِ ما طالب تاب­بازی باشید آقا، که تاب بازی خوب است، خیلی خوب است مخصوصا اگر مغز، تاب بخورد که بقولِ معروف نور­علـی­نور می­شود! (لازم آن است که کمی از بارِ پسوندیِ "ستان" را از تابستان کم کنیم!) این می­شود که دیگر دنبال چون و چرا نمی­رویم.

از هر چه بگذریم سخن فلسفه گَس­تر است:

   در این بخش می­خواهیم به بیان قضاوت­ها یا بهتر بگویم به تفاوت­گذاری های نابجا در اطراف هنر بپردازیم، در واقع قرار است این تفاوت­ها را شناخته و از زیباشناسی دور کنیم.

اول: تفاوت میان صورت و ماده

   هنر عبارت از ماده است یا تنها عبارت از صورت است؟ یا هردوی آن ها؟

   عده­ای هنر را از ماده و عده­ای دیگر از صورت می­دانند. دسته­ی اول بر این عقیده­اند که هنر تماما ماده است و ماده عبارت از چیز لذت­بخش است و طبیعتا و بحکم ترکیب مادی خود زیبا باشد. دسته­ی دوم می­گویند ماده محل اعتنا نیست و تنها جلوه­گاه صورت­های زیبا است.

   «هنر از چه چیز هنر می­شود؟»

   پاسخ به این سوال موجب می­شود تا هر دسته جای دسته­ی دیگر را بگیرد و در نهایت تردید در باور هر دو پیروان را حاصل می­شود. (برای مثال پیروان هگل و هربارت).

   از لحاظ هنر باید بتوان ماده را از صورت تشخیص داد اما این به این معنا نیست که هر کدام خاصیت هنری جداگانه­ای داشته باشند. چرا که هنری­بودن آن­ها صرفا بخاطر وحدت میان آن دو است.

دوم: تفاوت میان «تصور» و «مجسم­نمودنِ تصویر با وسایل محسوس»

   درواقع میانِ «شهود» و «بیانِ شهود» تفاوت هم قائل شده­اند.
در این مورد یک اثر هنری از دو جنبه می­تواند بررسی شود: «درون» و «بیرون».

   اما آیا جداکردنِ این دو جزء رواست؟

   ما شهودی نمی­شناسیم جز شهودی که بیان شده باشد. آیا ممکن است شهودی وجود داشته باشد که از ابراز، محروم باشد ولی تصورپذیر باشد؟
  (آیا ممکن است روحی فاقد جسم وجود داشته باشد؟)
   به وجود آمدن هنرها مستلزم آن است که توانایی بیان، حاصل شود. اینجاست که می­شود پرسید آیا وجود هنرها بدون بیان، ممکن است یا نه؟
   تصور، توأم با بیان است به  همان اندازه که تصور بدون بیان ممکن نیست. البته خیال و فن از هم جدا هستند و حتی به هم نیازمندند. (مانندِ نیازمندیِ رنگ به بوم یا پرده)
   اما این دو (خیالِ هنری و فن) آنچنان هم از هم تمایز دارند که گاه می­بینیم شخصی را که هنرمندی بزرگ است ولی پیشه­وری، بد! (مانند نقاشی که از رنگ­هایی استفاده می­کند که زود محو می­شوند.)

   و اینکه هنرمندی وجود ندارد مگر آنکه بتواند احساس خود را بیان کند.

   یعنی یا هنرمند باش یا بی­احساس یا با احساس باش یا بی­هنر یا کاندینسکی باش یا عمه­ی پدر ژِپِتو!*

سوم: تفکیک بیان هنری

   روشی که بیان هنری را به دو دسته­ی آراسته و عاری تقسیم می­کند. این اشتباه میان باور مردم نیز ریشه دوانیده است البته سرپیچی­هایی هم دیده شده­اند اما خوب آن­قدرها منظم  و مضبوط نبوده اند تاکنون!

   هم بیان آراسته و هم بیان عاری هردو به یک اندازه حقیقی هستند و به همان اندازه بیان آراسته هم، عاری است. باید اشاره کرد که اگر بیان دارای بعضی عناصر خارجی باشد، دیگر نه زیباست و نه بیان است.

 بیان زیبایی یک مفهوم است (دو مفهوم جدا نیستند). می­توانیم هر کدام از این دو کلمه­ی مترادف را بدان اطلاق کنیم.

   مشکل اصلی که باعث ایجاد این تفکیک شده است، مربوط به روابط بین فکر و خیال، فلسفه و شعر، منطق و زیباشناسی بوده است. (بیان عاری به فکر و فلسفه، بیان آراسته به شعر و خیال)

چهارم: تقسیم هنر به انواع مختلف

   در این تقسیم­بندی، برای انواعِ هنر دو دسته قائل شده­اند:
   یک) نظریۀ انواع ادبی و هنری
   دو) نظریۀ هنرها
   منشأ این اشتباه، یونان باستان است. این اشتباه تا امروز ادامه داشته است.

   تأثیراتِ این قضاوت غلط:

   یک) تحولات تاریخ هنری و ادبی،  به صورتِ تحولات انواع تلقی شده و هنرمندان به عنوانِ مروج این نوع یا آن نوع معرفی شده­اند.
   دو) سوألی که به دلیلِ این قضاوت ایجاد می­گردد این است که: کدام یک از این انواعِ هنرها برتر است و اصلاً کدام یک «هنر» است؟

   پاسخ به این قضاوتِ غلط:

   هنر شهود است و شهود را نمی­توان به انواع تقسیم­بندی نمود. هنرها متفاوتند و هر نظریه­ای در بابِ قائل شدنِ انواع برای هنر بی­اساس است.
   در این مورد، نوع یا طبقه، تنها یک چیز است و آن عینِ هنر و شهود است و شمارِ آثار هنری هم نامحدود است. پس نمی­توان با این تعداد نامحدود طبقه­هایی محدود را اعلام کرد.

   اما اگر بخواهیم طبقاتی قائل شویم:
   در این صورت این طبقات یا برحسبِ تخیل صِرف تنظیم می­شوند یا بر حسبِ بیانِ صرف یعنی یا به صورت طبقه­بندیِ حالاتِ روحی (انواع ادبی و هنری) یا به صورت طبقه­بندیِ وسایلِ بیان (هنرها).
این چنین تقسیم­بندی مفید است و بی­ضرر. چون هرگونه دعویِ تأسیس یک اصل فلسفی یا ملاکی برای قضاوت هنر از آن سلب شده است. این فهرست را نباید با حقیقت مشتبه کرد.


 پی نوشت:

خلاصه نوشت: مجتبا ناطقی/ فاطمه محمودی

* عمه­ی پدر ژِپِتو، دوستان، دوستان، عمه­ی پدرژِپِتو و لازم به ذکر است که از هر انگشت ایشان هنر می­بارد ولیکن ...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۷/۰۲
مجتبا ناطقی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی