زنگار

بر آنچه می ماند

زنگار

بر آنچه می ماند

زنگار

در همین
نگاره ها
نوشته ها
خلاصه می شوم

لینک کوتاه شده ی وبلاگ برای بلاگفایی ها:
http://goo.gl/3ai0e1

طبقه بندی موضوعی

هر چه فکر می کنم، همه چیز، همه چیز هم که سر جای خودش باشد، زندگی ام، موسیقی کم دارد. موسیقیایی ام کم شده است. تو نیستی و من به هیچ آوازی گوش نمی دهم؛ مبادا غمگینم کند.

عشق هندوانه ی دربسته ی مزخرفی است که هیچ پیشنهادش نمی کنم. بنان درگوشم می خواند و من همینطور که به غمگین شدن اهمیتی نمی دهم، گریه می کنم. کاش از دربسته بودن، فقط بی رنگ و رویی اش نصیبمان شود، کاش فقط بی مزه باشد. بقول نصفِ خانم های 6متری خیاط:" بلا بدور بلا بدور، زبونم لال خواهر، خدا اون روزو نیاره که من دم ظهر از وانتی، هندونه بخرمو شب بفهمیم گندیده ست و جای نوبَرونه، هندونه یخچالیه پارسالو کیلو 1200 تومن بهمون قالب کنن و نیاره خدا اون روزو که آقامون نه برا پولش که برا پولش تا خودِ صبح، وقتِ جوراب پوشیدنش سرزنشمون کنه که زن نونت نبود آبت نبود هندونه ت چی بود این آخر برجی؟اونم چی؟..."

کاش بی رنگ و رو و بی مزه باشد اما تلخ، نه!

بنان همچنان ادامه می دهد و من نمی دانم و من نمی دانم که این اشک و فیرت و فیرتِ آبریزشم از سرِ سرماخوردگیِ بی موقع است یا آلرژی بد مصب که درست آخر فصلی یخه ام را می چسبد و آنتی بیوتیک نیست که نخورم و اثر کند!

بیست و یکم ِ همین ماه می رسد و من چاقو را می گیرم بیخ گلوی هندوانه و از من تهدید و از آن التماس، تن به هندوانه ی سربسته نمی دهم. بنان بس نمی کند. خیلی سال است که گوشه ی پوشه ی فایل های صوتی ام جا خوش کرده است و بی انصاف، با آن همه خاک، بی خط و خَش به خواندنش ادامه می دهد و من به گریه ام.

عشق هندوانه ی دربسته ای است که نمی دانم از کجا این غافلگیری ها را یاد گرفته، نا غافل، بی انصاف روی دست ِ همه ی هندوانه های شرطی بلند می شود و شیرین و آب دار و سرخ، سرخ خودش را تا پای سفره ی شام ِ مردادمان می کشد. حتی حاضر نیستی محض رعایتم که شده کمتر بخوری که تا صبح مجبور نباشی از اتاق تا توالت خانه را متر کنی. گاهی وقت ها عشق روی سرخش را نشان می دهد. بقول نصفِ دیگر خانم های 6متری خیاط: " تِلِپ و تِلِپ می کوبیم روی هندونه و علی از تو مددی، ممد آقا کلاه رو سرشو صاف می کنه و هندونه رو برامون می کشه. گاهی وقتا امونش نمی دیم با خانم ها همونجا رو پله های ورودی دخل یکی از هندونه ها رو در میاریم. شتری شتری می خوریم و به نصفِ دیگه ی خانم های 6 متری پز می دیم که آقای ما امشب، نه از زورِ 1200 تومن که از روی شاشِ قندِ هندونه ست که تا صبح نمی تونن بخوابن. صبحم وقتی که دارن تمبونشونو می پوشن می گن این ممد آقا رو خدا ازمون نگیره، بی انصافا نمی گن، دست مریزاد زن دست مریزاد!"

من که صدای بنان را نمی شنوم. شما چه طور؟


مجتبا نوشت:

باید ثبت وبلاگی می شد انگار.. هذیانم را ببخشید.

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۴/۰۷/۰۲
مجتبا ناطقی

نظرات (۵)

عشق غافلگیر میکند...
سفید است و تو ذوق میکند...
ولی وقتی میخوری شیرین است...
پاسخ:
:)
۰۳ مهر ۹۴ ، ۲۱:۲۳ پرهون | Printemps
سلام
اون بلاگفا چی بود همتون مونده بودین توش آخه؟ الان کلی بهتر شد. شیک تر، باکلاس تر، با امکانات ویژه! ;)
یه عکس نمی شد اونور آپ کرد.

خوش اومدی.
پاسخ:
سلام
موافقم :)
ممنونم :)
خوش اومدی :) 
پاسخ:
ممنونم :)
خیلی متن خوبی بود
پاسخ:
ممنونم کلی:)
سلام من که همیشه میخووندمت و میخونم....

خوب شد ک اومدی

تو هذیان ها رو خوب مینویسی..حداقل من طرفدار نوشته هاتم
پاسخ:
سلام..
ممنونم ک می خونی م
خوشحالم که اینجوریه.. :)
بازم ممنون

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی