زنگار

بر آنچه می ماند

زنگار

بر آنچه می ماند

زنگار

در همین
نگاره ها
نوشته ها
خلاصه می شوم

لینک کوتاه شده ی وبلاگ برای بلاگفایی ها:
http://goo.gl/3ai0e1

طبقه بندی موضوعی

بهونه

جمعه, ۵ آبان ۱۳۹۱، ۰۸:۵۳ ب.ظ
دوس دارم دعوتت کنم بیای اتاقم بیشینی همین جا روی همین نیمکتی که تازه از بازار خریدم، نیمکت چوبی ای که هنوز وقت پا شدن باس شلوارتو بتکونی از خرده چوبا بیای بیشینی برات چایی دم کنم قول میدم از تی بگای تو کیفم نباشه ، دمی باشه قول میدم نعلبکی ام بیارم برات. زیر پنجره ی اتاقم بیشینیم به آجرای خونه رو به رویی نیگا کنیم،  به جایی که داغونم می کنه زل بزنیم، به آجرایی که یه وقتی گنجشکا بینشون عروسی می کردن و جوجه دار میشدن.میدونی یه سالی میشه ازشون خبر ندارم؛ رفتن، شایدم بیان، شاید پاییزشون با ریختن برگای درخت گردو شروع میشه، کی میدونه؟ راسی هنوزم با آندرا باور می نویسم هنوزم  با اون آروم میشم، آره.   ــ دلم برا حلیمای تجریش تنگ شده برای گریه تو امامزاده، برای دیر رسیدن و مترو امام علی برای اون کوچه هه که پیداش کردیم برای چرت و پرتایی که گفتیم زل زل نیگا کردنامون بهم. برا اون گندمایی که من بردم پشت بوم خونمون دادم    یا کریما. ــ یادته پارسال  همین روزا بود یه کم عقب تر یه کم جلوتر  با هم رفتیم شریعتی برگا رو له نکردیم پرنده ها بهت لطف کردن من عاشق لوکس فروشی ها شدم؟ یادته؟ نه یادت نیس چون بت نگفتم اون شب چوب دارچین رف تو حلقم یواشکی درش آوردم چای دارچین نبات ِ خوبی بود. یادته گفتم عینکم که خیس میشه کیف میکنم ؟   ــ چقد دلم برای شبای برفی تو راه تنگ شده، برای ابی خوندنامون، چقد برای خودت برای تویی که هیچ وقتِ خدا ناله نکردی، برام از مریم گفتی، از جاده و چایخونه ها؛ از تولدایی که من هیچ وقت نیومدم.   ــ زمستون خوبی بودا، نه؟ پیِ نقاشی بودیم دوربین به دست، اما رفتیم یه جا دیگه از عکس و دوربین و درس حرف زدیم. زدی رو شونم خندیدی. تهران طهران گوش کردیم، روی پل، انقلاب رو زیر و رو کردیم و من فروزنده رو کشف کردم.   ــ دلم برا نمایشگاه گوشواره های عجیب غریب تو کافه ای که هنوز بش 7 تومن بدهکاریم تنگ شده همونی که پنجره های چوبی قدیمی داره، همونی که الان کشکو بادمجون سِرو نمی کنه دیگه، کافه ای که من یا زیادی سردم بود یا زیادی گرم. کافه ای که منو به یاد 16 آذر میندازه و چتر و برفِ یواش.   _ راستی بت گفتم هوشنگ رو دیدم؟ همونی که نون تُستِشو خوردیم نصف نصف ؟ نشون به اون نشون که اس ام اسه هیچ وقت به آقای کارگردان نرسید!چن وقت پیش تو کافه فرانسه دیدمش باورم نمی شد، راستی بارون میاد قدماتو بلند تر بذار. از بچه های چار راه سرچشمه چه خبر؟    ___دلم براش خیلی تنگ شده رفیق کی بشه باز باهم بریم پیشش؟من سوتی بدم تو از ته دل بخندی، بخندم؟ دلم برای متروی فانتزی ِ اونجا تنگ شده، حتی برای  اون شب که یه ساعتی رو منتظر ِ من، کوچه ها رو متر کردی و خدا می دونه چقدر سردت بود. کی بشه باز شبا رو یواشکی باهم طی کنیم ؟ فیلم بذاری و من تو خواب و بیداری باشم؟ کی بشه باز سوز ِ زمستون اشکمونو بیشتر کنه، پوسمونو بکنه و کلاغا زل زل نیگامون بکنن بگن مجتبا دستکشای رفیق مارو پس بده خودش سردشه هااا دلم برا راه آهن و منتظر تو بودن تنگ شده برا کنار تو بودن، گریه هاتو دیدن و خنده های شیرین بچه های داتشکده دلم از همه بیشتر برا خود خودت  تنگ شده، برا تویی که وقتی از دست این روزای لعنتی بت اس ام اسِ بی ربط میدم فوری بهم زنگ می زنی. تویی که دارم یواش یواش درکت می کنم بیا بیشینیم رو این نیمکتِ برام بگو، برات بگم؛  خیلی وقته همو ندیدیم خیلی وقته دلم پرشده، کسی رو جز تو مـرهمـ نمی بینم. بیا، این دفه مهمونِ من  مجتبا نوشت: +از روزای خوب ِ پارسال نوشتم +هر کودوم از پاراگرافای بالا برای یکی از دوستامه  +همینجوری بی ویرایش دوس دارم این متنو +عکس دارم برا تک تک این پاراگرافا اما خب به دلایلی نشد که بذارم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۸/۰۵
مجتبا ناطقی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی