زنگار

بر آنچه می ماند

زنگار

بر آنچه می ماند

زنگار

در همین
نگاره ها
نوشته ها
خلاصه می شوم

لینک کوتاه شده ی وبلاگ برای بلاگفایی ها:
http://goo.gl/3ai0e1

طبقه بندی موضوعی

۹ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

   همه ی ما هم می دانیم هنر چیست هم نمی دانیم،جای خوبش این جاست که فلاسفه هم ایضا، هم می دانند هم نمی دانند، هم موافقِ بعضی تعاریف هستند، هم مخالف! گاها فکر می کنم نکند این فلاسفه هم مثل ما که از سر لج و لجبازی یا صرفا بخاطر قیافه ی کج شاعر یا نویسنده، اثرش را مورد عنایت انتقاد های تند و بی جا قرار می دهیم، نظریه های یکدیگر را بهمین شکل انکار می کردند، شاید هم این تصوریست نا بجا یا بهتر بگویم، قیاسی است بس غلط!

   یک سال و اندی می شود که فکر خواندن فلسفه هنر، ذهنِ بی سر و ته ام را بطور نا محسوسی مشغول خود کرده است(این کلمات قلمبه سلمبه هم ناشی از همین خواندن هاست ها). تا اینکه ماه پیش تصمیم بر آن شد که مطالعه ام را به تابستان بسپارم، همین هم شد، از آن جایی که فلسفه مرد چیز می خواهدو گاو و این ها و کمتر می شود این مزه ی گسَش را به تنهایی قورت داد، از دوستی برای همخوانی همزمان درخواست کمک کردم، که ایشان هم پذیرفته و در این راه پر پیچ و خم همراهمان شدند، بس متشکریم از ایشان!

   قرار است از این پست به بعد چکیده ای از مطالب کتاب خلاصه نوشت های خود و دوست گرام را در وبلاگ قرار دهم تا باشد که علاقه مندان به فلسفه هنر، چیز کیف شوند و بس مستفیض! برای آن دوستانی هم که یدِ طولایی دارند در فلسفه، آن هم از نوع هنرش، باید بگویم که بسیار خشنود می شویم از بحث و مجادله!

این کتاب شامل شش بخش است که برای شروع، خلاصه ای از مقدمه را با کمی تغییر در این پست نوشته ام.

*مقدمه

   از این که کروچه که بود و چه کرد به همین بسنده کنم که ایشان فیلسوف، مورخ، مردسیاسی و سخن سنج نامی ایتالیایی و از آزادی خواهان و مخالفان سرسخت فاشیسم بود.(1952-1866)


-توجهی اجمالی به خلاصه ای از نظر کروچه درباره ی زیباشناسی خالی از فایده نخواهد بود:

   او پیرو فلسفه ی ابراز شده در قرون 17 و 18 بود و هدف آن اثبات استقلال هنر و این اصل که هنر را بایستی از جلوه های دیگر روح انسان مثل ابتکارات و تصرفات منطقی، فلسفی، علمی، اخلاقی تفکیک کرد. کروچه بر این باور است که هنر خاصیت مستقل و متمایزی دارد که دریافت آن از راه شهود و مکاشفه است، نه از طریق فکر و استدلال. و بیان آن! غنایی و تغزلی است نه علمی و فلسفی! هر چند که ادراک هنری هم یک نوع علم است اما علمی کاملا مستقل!

   کروچه می گوید دانش برای انسان به دو وسیله پیدا می شود یکی شهود و مکاشفه و دیگری استدلال و تعقل. آن اولی یعنی شهود و مکاشفه مخصوص زیباشناسی است و حسی است که بوسیله ی آن شناخت فرد حاصل می شود و دومی وسیله ی عقلی است و استفاده از مفهوم ها است که راه شناخت کلی معقول می باشد. به باور کروچه استقلال هنر درست از این جاست که فرد را فقط بوسیله ی شناخت حسی که مبنای دید هنری است، می توان شناخت و عقل هیچ گاه حقیقت فردی اشیا را درک نکرده بلکه فقط با کلیات معقول سر و کار دارد.

-برای اینکه ذهن شما را کمی درگیر تر کنم نظریات بعدیِ کروچه را با نقد تند و انکارش همراه خواهم کرد:

   کروچه: زیبایی عبارت است از شهود یا مکاشفه یا یک دید اشراقی (یعنی صرفا نقش بستن خیال در خاطر انسان چه در برابر محسوسات چه بر اثر تصورات ذهنی) بدون هیچگونه وساطت عقل و ادراک و انواع مفهوم ها!

   منتقدین: اگر این طور باشد پس ما در هر لحظه از بیداری بلکه در خواب هم که نقش هایی از خیال پی در پی از خاطره مان می گذرند با زیبایی روبه رو هستیم و واضح است که چنین چیزی حقیقت ندارد.

   کروچه: مکاشفه و بیان دقیقا یک چیز هستند و ماهیت آن ها اصولا یکی است، یعنی انسان کشف نمی کند بی بیان و بیان نمی کند بی کشف.

   منتقدین: این ادعا در واقع انکار اهمیت وسایل تولید هنری است که البته جز جدانشدنی ایجاد هنر هم می باشد، زیرا هنرمندان با بعضی وسایل بهتر کشف هنری خود را بیان می کنند تا با وسایل دیگر!

   نکته ی دیگر اینکه هر چند هرکشف یا شهود هنری بیان می طلبد ولی نه هر بیانی مسبوق به شهود هنری است. همه کس می داند که در بسیاری از موارد بیان و اظهار احساسات هیچ منشا هنری ندارد مثل ظاهر کردن ترس یا خشم یا اندوه یا شادی.

   حال که بس شما را در این نظریات گیراندیم باید بگویم که کروچه به این سوالات پاسخ لازمه را داده است! و لازم بذکر است که مقصود او از بیان، «بیان هنری» است و بین بیان هنری و «عملی» تفاوت گذاشته است.

در قسمت بعدی از سلسله خلاصه نوشت های فلسفه هنر به سوال" هنر چیست؟" پاسخ خواهیم داد، بعله، باشد که این گس مزه ی بنفش* را براحتی هضم کنیم.



+مجتبا ناطقی/تیرماه1392

+کلیات زیباشناسی اثر بندتو کروچه(Benedetto Croce)

*بنفش،رنگ فلسفه!

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۴ ، ۱۱:۲۹
مجتبا ناطقی

هر چه فکر می کنم، همه چیز، همه چیز هم که سر جای خودش باشد، زندگی ام، موسیقی کم دارد. موسیقیایی ام کم شده است. تو نیستی و من به هیچ آوازی گوش نمی دهم؛ مبادا غمگینم کند.

عشق هندوانه ی دربسته ی مزخرفی است که هیچ پیشنهادش نمی کنم. بنان درگوشم می خواند و من همینطور که به غمگین شدن اهمیتی نمی دهم، گریه می کنم. کاش از دربسته بودن، فقط بی رنگ و رویی اش نصیبمان شود، کاش فقط بی مزه باشد. بقول نصفِ خانم های 6متری خیاط:" بلا بدور بلا بدور، زبونم لال خواهر، خدا اون روزو نیاره که من دم ظهر از وانتی، هندونه بخرمو شب بفهمیم گندیده ست و جای نوبَرونه، هندونه یخچالیه پارسالو کیلو 1200 تومن بهمون قالب کنن و نیاره خدا اون روزو که آقامون نه برا پولش که برا پولش تا خودِ صبح، وقتِ جوراب پوشیدنش سرزنشمون کنه که زن نونت نبود آبت نبود هندونه ت چی بود این آخر برجی؟اونم چی؟..."

کاش بی رنگ و رو و بی مزه باشد اما تلخ، نه!

بنان همچنان ادامه می دهد و من نمی دانم و من نمی دانم که این اشک و فیرت و فیرتِ آبریزشم از سرِ سرماخوردگیِ بی موقع است یا آلرژی بد مصب که درست آخر فصلی یخه ام را می چسبد و آنتی بیوتیک نیست که نخورم و اثر کند!

بیست و یکم ِ همین ماه می رسد و من چاقو را می گیرم بیخ گلوی هندوانه و از من تهدید و از آن التماس، تن به هندوانه ی سربسته نمی دهم. بنان بس نمی کند. خیلی سال است که گوشه ی پوشه ی فایل های صوتی ام جا خوش کرده است و بی انصاف، با آن همه خاک، بی خط و خَش به خواندنش ادامه می دهد و من به گریه ام.

عشق هندوانه ی دربسته ای است که نمی دانم از کجا این غافلگیری ها را یاد گرفته، نا غافل، بی انصاف روی دست ِ همه ی هندوانه های شرطی بلند می شود و شیرین و آب دار و سرخ، سرخ خودش را تا پای سفره ی شام ِ مردادمان می کشد. حتی حاضر نیستی محض رعایتم که شده کمتر بخوری که تا صبح مجبور نباشی از اتاق تا توالت خانه را متر کنی. گاهی وقت ها عشق روی سرخش را نشان می دهد. بقول نصفِ دیگر خانم های 6متری خیاط: " تِلِپ و تِلِپ می کوبیم روی هندونه و علی از تو مددی، ممد آقا کلاه رو سرشو صاف می کنه و هندونه رو برامون می کشه. گاهی وقتا امونش نمی دیم با خانم ها همونجا رو پله های ورودی دخل یکی از هندونه ها رو در میاریم. شتری شتری می خوریم و به نصفِ دیگه ی خانم های 6 متری پز می دیم که آقای ما امشب، نه از زورِ 1200 تومن که از روی شاشِ قندِ هندونه ست که تا صبح نمی تونن بخوابن. صبحم وقتی که دارن تمبونشونو می پوشن می گن این ممد آقا رو خدا ازمون نگیره، بی انصافا نمی گن، دست مریزاد زن دست مریزاد!"

من که صدای بنان را نمی شنوم. شما چه طور؟


مجتبا نوشت:

باید ثبت وبلاگی می شد انگار.. هذیانم را ببخشید.

۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۴ ، ۱۱:۰۰
مجتبا ناطقی