صفت کلیت بیان هنری (در باب فلسفه هنر7)
گِرَتسیِ*کروچه جان "گِرَتسیِ تَنت*آقا، اومدیم خدمتون جهت چَاُ*گفتن و رفع زحمت.
یک، دو، سه، چار، پنج، شیش، هفت تا گَس مزه رو به بازنویسی نوشته های خوب و کج و کوله ات نشستیم و سری که درد نمی کرد و دستمال بستیم تا باشه که ندونسته نریم .. اگه خوب بودی که رفتی اگه نامفهوم حرف زدی، رفتی، اگه آخرش این ادراک رو درست و درمون نگفتی، رفتی، حواله ات به چراغِ سه فیتیله ای آقا..
این هفتمین گَس مزه ایست که می نویسیم (البته ما که ننوشتیم)، بازنویسی کردیم یک جورهایی که جور باشد، خوب باشد، گَسی اش کم باشد و این ها!
گیر کرده، هر چه می کشم کنار نمی رود ( مثلا از این پرده های زرشکیِ سالن های آمفی تیاتر است و داریم پرده ها رو کنار می زنیم تا آخرین فصل از کتاب کروچه ی عزیز رو رونمایی می کنیم.) اصلا ما رو چه به این قرتی بازی ها، این شما و اینم فصل آخر از کتاب زیباشناسی، اثر کروچه:
·
تجسم هنری حتی وقتی کاملاً در یک قالب فردی نمایان شود، شامل کلّیت و آئینهی
جهان است.
صاحبنظران قدیمی معتقد بودند که هنر و
فلسفه و دین، از یک سنخاند و دارای هدفی مشترک، یعنی شناخت حقیقت نهائی، هستند.
این صاحبانِ نظر صفت جهانی و کلی بودن را دربارهی تجسم هنری، تصدیق میکردند ولی
از کیفیتِ اصلی هنر غافل بودند و خلاقیت معنوی را به طور کلی از نیرویی که دارد،
محروم میساختند.
اینان هنر را اینگونه اظهار کردهاند:
هنر عبارت از ادراک یک مفهوم ثابت نیست بلکه اعمال قضاوت دائمی یا ادراک مفهومی
است که قضاوت باشد.
اینگونه، صفت کلیت هنر به آسانی آشکار میشود زیرا هر قضاوتی، حکمکردن دربارهی
کلیت است!
پس اگر اینگونه است،
هنر عبارت از تجسمِ ساده نیست بلکه تجسمی است مشتمل بر قضاوت.
اما ایرادی بروز میکند:
تجسمی که قضاوت کند، دیگر هنر نیست بلکه
قضاوت تاریخی یا خود تاریخ است. (مگر آنکه تاریخ را به معنیِ روایتِ ساده و مجرّد
واقعات بگیریم.)
قضاوت یا تجسمی که قضاوت باشد، فلسفه است.
این نظر که هنر، قضاوت است، ماهیت هنر را نفی میکند.
هنر، شهودِ صرف یا بیانِ صرف است و نه منطقِ ریاضی و نه قضاوت!
هنر، شهودیست کاملاً عاری از مفهوم و قضاوت. هنر، شکل اشراقیِ معرفتست!
صفت کلیت، علامت مشخصهی هنر است و این علامت همیشه در چارچوبِ «هنر به عنوانِ
شهود»، بررسی میشود.
·
برخی معتقد بودند که هنر عبارت از شهود نیست.
آنان هنر را عاطفه میدانستند. یا غیر از آن که شهود میپندارندَش، عاطفه هم میپنداشتند!
اما کروچه میگوید توانسته به این دسته ثابت کند که شهود، درست به این علت که رابطهای با اصالتِ عقل و منطق
ندارد، پر از شور و عاطفه است.
·
گفته شده که تجسم هنری دارای صفت کلی یا جهانی است.
در عالم شهود فرد به حیات کل زنده است و کل در زندگی فرد وجود دارد. هر تجسم هنری
در آنِ واحد، هم آن تجسم است و هم تمامِ جهان است.
·
بیان زیباشناسی را با بیان عملی اشتباه نگیریم!
بیان عملی عبارت است از:
آرزو و طلب و ارده و عمل بلاواسطه. و بعد به صورت یک مفهومِ منطقِ طبیعیات
درمیاید. یعنی نشانهی یک حالت روانی مشخصی میشود.
برای بیانِ تفاوت این دو میتوان این مثالِ "حالت خشم در دو انسان" را
آورد:
یکی حسّ خشم بر او غلبه کرده و با ابرازِ این حس به آن پایان میدهد.
دیگری که هنرمند است، در عین مجسمنمودنِ حسّ خشم، بر آن تسلط دارد.
اولی دارای بیان عملی و دیگری (هنرمند) دارای بیان زیباشناسی است.
·
کلیت و صورت هنری، یک چیزنـــد.
وقتی به مضمونی احساساتی، صورت هنری داده میشود، نشان کلیت نیز بر آن گذاشته میشود
و نفخهی جهانی هم در آن دمیده.
·
قریحهی زیباشناسی محتاج نیست به این که حس حیا را از اخلاق وام بگیرد زیرا آن
حس را که عبارت از حیا و حجب و عفتِ زیباشناسی است، خود دارد و خود به خوبی میداند
که در چه مورد سزاوار است که به جای هر نوع بیان، متوسل به سکوت شود.
·
علم زیباشناسی را از این جهت که ناظم و ضابطِ موضوع خود است، معمولاً سلیقه مینامند.
سلیقه «با گذشت سالها، بهبود میپذیرد.» یعنی هرچند که هنری که در دورهی جوانی
مطبوعِ طبع واقع میشود، معمولاً هنریست
حاکی از شور و تا اندازهای آمیخته به جوش و خروش و پر از بیانِ احساسات (عشق،
عصیان، میهنپرستی، بشردوستی و انواع دیگر)، با وجود این رفتهرفته یک حسّ سیری و
بیزاری از اینگونه هیجانهای بیارزش، بروز میکند.
فلسفهی هنر یا زیباشناسی مانند هر علم دیگری وجودی خارج از زمان یا سیر تاریخ
ندارد. پس با توجه به آنچه زمان از او میطلبد، گاه به نوعی و گاه به نوعی دگر
است.
مثلاً
در دورهی رنسانس، شعر و هنر تغییر جهت داده و علیه بیقیدیِ عمومی قرونوسطی قیام
کرده بود. در نتیجه مکتب زیباشناسی بیش از همه تکیه را روی مسائل نظم و قرینه و
طرح و زبان و سبک گذاشت و دوباره قواعد قالب و صورت را برقرار کرد.
3 قرن بعد، این نظم و قاعده، جامد شد و عاطفه و خیال، خاصیت هنری خود را از دست
داد و همهی اروپا تحتتأثیرِ فکرِ اصلتِ عقلگویی از لحاظِ شعر، خشک شد.
واکنشِ رومانتیسم پیدا شد و حتی سعی کرد قرونوسطا را دوباره زنده کند!
آنگاه زیباشناسی پرداخت به تأکیداتی بر موضوعهای خیال و نبوغ قریحه و ذوق، انواع
و قواعد را واژگون کرد و برانداخت و به تحقیق در باب الهام و خلاقیتِ فطری پرداخت.
امروز اما یک قرن و نیم از پیدایشِ رومانتیسم میگذرد.
در دورهی رومانتیسم برخی معتقد بودند باید به قرونوسطی بازگشت و حالا هم در
فرانسه و برخی جاهای دیگر، صحبت از «بازگشت به سبکِ کلاسیک» به میان آمده است.
چنین بازگشتهایی ممکن نیست! چراکه بحثِ مقتضیاتِ تاریخی در میان است.
·
«رها کردنِ عنانِ احساسات»
پرداختن به موضوعهای شخصی و خصوصی و عملی که مربوط به زندگی فردی و همهی آن
چیزهایی که کروچه به آنها عنوانِ «رها کردنِ عنانِ احساسات» را داده است، به نظر
خودِ او، از «بیانِ هنری» جداست.
کروچه میگوید این حالت در ادبیات به وفور دیده میشود. این پدیده ثابت میکند که
خللی که عبارت است از سستبودن یا وجودنداشتنِ آن چیزی که معمولاً سبک نامیده میشود،
موجود است.
·
زنها در ادبیات شرکت میکنند!
(این مورد درواقع مثالیست برای اثبات آن نظر کروچه
که معتقد به جدا بودن اثر هنری از اثری که احساساتِ شخصی در آن موجود است، میباشد.)
یک نویسندهی آلمانی بهنامِ بورینسکی (Borinski) در کتاب خود دربارهی شاعری، خواسته است ثابت کند که
جامعهی امروزی چون همهی توجهاش معطوف است به کشمکش سخت و روزانهی معاملات و
سیاست، وظیفهی شاعری را به زنها واگذاشته است.
اما کروچه میگوید:
واضح است که علت حقیقیِ این پدیده را باید در صفتِ اعتراف که در ادبیات جدید ظاهر
شده، جستجو نمود. در نتیجهی این صفت،
درها به روی زنان که اساساً موجوداتی احساساتی و عملی هستند، باز شده است.
یک دلیل دیگر هم که باعث شده این زنها در میدان ادبیات وارد شوند، اینست که:
مردها، به اصطلاحِ زیباشناسی خودشان، تا اندازهای صفت زن پیدا کردهاند.
یک نشانهی زنانگی اینست که بیهیچ حسّ شرمی، داستانهایی از بدبختیهایشان را در
محافل نقل میکنند!
اولین نمونهی اینچنین را «روسو» به دست داده است.
·
مرضی که بر پیکر عظیم ادبیات جدید افتاده است!
از سخنسنجان کوچک گرفته تا هنرمندان بزرگ،
چگونگیِ مرضی که بر پیکر عظیمِ ادبیات جدید
افتاده است را درست تشخیص دادهاند.
در نتیجهی بررسیهای اینان، متقدمین و متجددین در مقابل هم قرار گرفتهاند و
تفاوت میانشان روشن شده است.
گوته – شاعر آلمانی – دربارهی متقدمین گفته است:
«آنها وجود را مجسم میکردند و ما معمولاً آثار وجود را، آنها کیفیت وحشت را نقاشی
میکردند ما به طرز وحشتناکی نقاشی میکنیم، آنها خوشآمدِ طبع را بیان مینمودند
و ما به طرز خوشآیندی بیان میکنیم ..... مبالغه – تکلف – ملاحتِ دروغی – شیوهی متورم همه از همینجا
ناشی میشود زیرا وقتی شخص اندیشه و هدفش مجسمنمودنِ آثار محسوس باشد، هرگز نمیتواند
خود را متقاعد کند که به اندازهی کافی آن آثار را در قالبِ محسوس درآورده است.»
گوته همچنین در مورد صفت «سادگی» و «طبیعیبودن» متقدمین را ستوده و گفته است:
«آنها مثل متجددین دنبال جزئیات یک چیز نمیرفتند. همین جزئیات است که رنج و کوشش
نویسنده را آشکار میسازد زیرا نویسنده یک چیز را آنطور که خود به طبیعت عرضه
نموده است، توصیف و تعریف نمیکند بلکه ظرافتکاری به خرج میدهد – اوضاع و احوال را در نظر میگیرد
و در بیان موضوع به تفصیل و اطناب میپردازد تا در ذهن، القایِ اثر کند. این کار
تعمد و قصد را آشکار میسازد و بیتکلفی و سادگی را از میان میبرد و به هنرنمایی
و تصنع، میدان میدهد و در شعر، مجال سخنگفتن را بیشتر به شاعر میدهدتا به خودِ
مطلب.»
پی نوشت:
*متشکرم*بسیار متشکرم*خداحافظ(ایتالیایی)
مقدمه: مجتبا ناطقی
خلاصه نوشت: فاطمه محمودی