انتقاد و تاریخ هنر (در باب فلسفه هنر5)
- میدونی من اگه بودم، اینو اینجا نمیذاشتم، اصلا خوب نشده.
- واااای دیدی؟ خاک بر سرشون.. حیفِ پولی که دادیم.. من اونجا بودم بهتر اجرا میکردم. دیگه نقش کدو قلقلهزن که این ژانگولربازیا رو نداره که؟
- ایول!!! هنرمند یعنی این. کارش حرف نداشت!
- گفتم الان میام گالری، قفل میکنم. قفل کردما، اما نه از خوب بودنِ کارا، از افتضاح بودنشون.. چی با خودش فکر کرده؟
- به نظر میآید که ایشان هنوز با اصول کار آشنا نیستند، بنده جداً تاسف خوردم.
- دوست دارم تا آخر عمر خیره شم به این اثر ... عالی بود.
- سبکم نداره بدبختی! من راجع به چیش حرف بزنم آخه؟
نقد نقد نقد
باید متذکر شد که هیچ منتقدی نمیتواند با انتقادش یک هنرمند را نابود کند، همچنین محال ممکن است که کسی که هنرمند نیست با نقادیهای یک منتقد، هنرمند شود.
«دخالت بیجایِ منتقد در کارِ
هنر»
گاه برخی منتقدان مداخلههایی بیجا در کار هنر
میکنند. در این صورت حق با هنرمند است.
این منتقدینِ بوالهوس، به یکی از احوالات زیرند:
1- بیشتر هنرمندند تا منتقد، یعنی هنرمندانی وازدهاند. این دسته متمایل به نوعی
هنر هستند که نتوانستهاند به آن برسند و به همین دلیل دچار عقده شدهاند.
2- گاه هنرمندانی هستند که نمیشود گفت وازدهاند بلکه به مطلوبِ خود رسیدهاند
اما نمیتوانند هنری غیر از هنرِ خود را درک کنند. این دسته، دیگر هنرها را رد میکنند
و اشخاصی هستند منجر به حسادتورزی!
اینگونه انتقادها از افرادِ خودرأی سرمیزند.
اما گونههایی از انتقادات هم هست که مختصّ افرادِ قاضی و
داور است. در این افراد، انتقاد، وظیفه است. اما اینگونه نیست که این افراد نیروی
محرک و راهنمای هنر باشند. (بلکه این نیروی محرک بودن وظیفۀ تاریخ است.)
این افراد در هنر، زشت را از زیبا تمیز میدهند و با یک حکمِ برّنده و دقیق، زیبا
را تقدیس و زشت را تقبیح میکنند.
نقّادی به چه درد میخورد؟!
نقادی را اگر داوری تلقی کنیم، برای آنکه بگوییم اصلاً چه
میکند، باید بگوییم که مُرده را میکُشد و جاندار را زنده میکند. چرا که پیش از
نقاد، این عامه و خودِ هنرمند بودهاند که اثر را داوری کردهاند. بنابراین از این
جهت، نقادی کاری است بیفایده.
منتقد کیست؟
فیلسوفی است روی سازنده. منتقد وقتی کارش محقق میشود که نقشی را که در ذهنِ خود
مجسم نموده، هم نگاه دارد و هم از آن فراتر برود.
منتقد دارای کاری است متعلّق به فکر. او بر خیال مسلط میشود، شهود را تبدیل به
ادراک میکند و حقیقت را توصیف میکند.
انتقاد چیست؟
انتقاد امری است که خواستارِ این است که «چیزِ دیگری» بشود!
امری است که سر در برابر هنر فرو نمیآورد بلکه هدفش بزرگ کردنِ خودش در مقابلِ
بزرگیِ هنر است. انتقاد، تابعِ مفهومِ هنر است. اگر برخی انواعِ فلسفه، غلط هستند،
به همان اندازه، انتقادِ غلط هم موجود میباشد.
انتقاد تفسیری و توضیحی:
در این گونه، منتقد به توضیحاتی ساختاری در مورد اثر میپردازد و پس از آن قضاوتِ
هنـــری را به مخاطب میسپرد و در این وهله دخالتی نمیکند. این توضیحات گاه
لازمند. مانند توضیحاتی در بابِ سبکهای هنریِ قدیمی. انتقادهایی به این نوع،
سودمند هستند اما نامِ «کمک» برای آنها مناسبتر است تا نامِ «انتقاد»!
نقادِ عزیز: ای آقا! آخر تو که نه سر پیاز هستی نه ته پیاز! تو را چه به فلسفهی هنر؟ تو را چه به کروچه و این ... جَو و اینهاست دیگر؟
منِ مریض: من فلسفه را، رنگش را، بویش را و اصلا خودش را دوست دارم! تو میتوانی مرا پوست پیاز فرض کنی آقا پوست پیاز!
3 شرطِ ضروریِ انتقاد (برای آنکه انتقاد بتواند وجودِ خارجی
پیدا کند.) :
1) اعمال نفوذ در هنر:
انتقاد باعث میشود که انواعی از هنر به وجود بیاید، انواعی تقویت شوند و
انواعی بمیرند.
2) سلیقه:
سلیقه در این باب اگر نباشد، تجربۀ هنر برای منتقد حاصل نمیشود. در حالی که هنر
باید ملکۀ ذهنیِ منتقد بشود تا بتواند هنر را از غیرِ آن، تمیز دهد.
3) تفسیر:
تفسیر، موانع را از سر راهِ تجسم موضوع هنری برمیدارد.
اما این شک بوجود می آید که آیا می شود یک منتقد همزمان هر سه ی این ویژگی ها را داشته باشد؟ آیا گردآوری کلیه ی اطلاعات لازم هرگز امکان خواهد داشت؟ و اگر امکان هم داشته باشد، آیا قوه ی خیال آن گاه که مشغول مجسم نمودن ِ یک موضوع هنری است مقید به آن اطلاعات خواهد بود؟و آیا های دیگر.
فرد اصولا توصیف پذیر نیست و هر فلسفه ی معتبری به ما می آموزد که آنچه همواره قابل تجسم است کلی است نه فرد.
اگر وحدت حقیقت نبود، آن گاه نه تنها تجسم موضوع های هنر بلکه بطور کلی به یاد آوردن هر واقعه ای امکان ناپذیر می شد.
نکته ی قابل ذکر در مورد سه فرض یا همان سه مفهوم بالا این است که آن چه حاصل می شود مجسم ساختن موضوع تصور و بیان و لذت بردن از آن است. از طرفی باید بدانیم که اگر منتقد بخواهد کار هنرمند یا شاعر را به شکل نوینی در ذهن خود مجسم کند، آن گاه خود کار هنری دیگری خواهد شد. که از آن اثر اول الهام گرفته است.
کار منتقد تفکیک حقیقت از غیرحقیقت ، با مسلط شدن بر خیال و تبدیل شهود به ادراک است.
انتقاد تابع مفهوم هنر است.
برخی انواعِ انتقاد:
- انتقادی که بهجای اینکه هنر را مجسم
کند و یا خصائص آن را بیان کند، هنر را
تجزیه و طبقهبندی میکند.
- انتقادی که بنا را بر اخلاق میگذارد و در کارِ هنری هدفگذاری را قائل است.
- انتقادی که پایۀ آن اصالتِ درکِ لذات است.
- انتقادی که پایۀ آن معقولات است.
- انتقادی با عنوانِ روانشناسی که معنی را از قالب جدا میکند.
- انتقادی که قالب را از معنی جدا میکند.
- انتقادی که صنایع معانی و بیان را زیبائی میداند.
- انتقادی که اثر هنری را با قوانین دربارۀ انواع و هنرها تطبیق میدهد.
- و . . . .
سودمندتر از ردیف کردنِ انواع انتقادها و نامبردن از آنها این است که تاریخِ
انتقادها را خلاصه کنیم و نامهایی تاریخی را بر مواضعِ فکریِ مناسبی که بدانها
اشاره شد، بگذاریم.
تصور حکمفرما در مورد انتقاد در مدارس:
در مدارس معتقدند کاری که انتقاد میکند این است که دربارۀ ضوابطِ موهوم وزن و
«فن» و «موضوعها» و «انواع» ادبی و هنری و تعیین کسانی که نمایندۀ انواع مختلف
انتقاد هستند، تحقیق مینماید.
اگر گروهِ هنرمندان و هنردوستان را در برابر
گروهِ منتقدان تاریخی قرار دهیم، کروچه از گروهِ هنرمندان میخواهد که سکوت
کنند! و فقط اثر هنری را دیده، به وجد آیند و با همطرازانشان این شگفتی را در میان
گذارند و به همین اکتفا نمایند. کروچه از گروه دوم یعنی منتقدان تاریخی میخواهد
که اثر هنری را دیده، ساختار آن را بررسی کنند ولی در مورد ذاتِ هنریِ آن نظری
ندهند. کروچه معتقد است تنها در این صورت و با این تقسیم وظایف است که همه چیز میتواند
خوب پیش رود!
انتقادِ واقعیِ هنر:
1) انتقاد زیباشناسی:
کار فلسفه است و مفهوم هنر را انجام میدهد.
2) انتقاد تاریخی:
اثر در این مورد پس از تجسم، به صورت تاریخ درمیاید، به وسیلۀ مفهوم توصیف میشود
و واقع امر را تعیین میکند.
* نوع اول، در ارتباط با لزومِ درکِ هنری است و نوع دوم، عبارت است از تذکردادنِ
واقعاتِ تاریخی درضمنِ توجه به آثار هنر. پس
بسته به نوعِ تأکید، یکی از این عنوانین برای انتقاد مورد استفاده قرار میگیرد
والّا این دو، یکسانند.
انتقاد هنری وقتی توسعه مییابد که:
انتقاد زیباشناسی و یا تاریخی باشد. و در این صورت است که بعد به صورت انتقاد
زندگی درمیاید.
تحقیق دربارۀ هنر و ادبیات معاصر، بیشتر رنگِ قضاوت (یا جدل) دارد پس عنوان
«انتقاد» برای آن مناسب است
وتحقیق دربارۀ هنر و ادبیات در گذشته بیشتر رنگِ حکایتِ ماوقع دارد پس عنوان
«تاریخ» برای آن مناسب است.
انتقادِ حقیقی و کامل، توصیفِ
تاریخی است و خالی است از هیجانِ چیزی که واقع شده.
انتقاد و تاریخِ هنر را نمیشود از انتقاد و تاریخِ کامل تمدّن بشری جدا کرد.
پی نوشت:
مقدمه و خلاصه نوشت: مجتبا ناطقی، فاطمه محمودی