قضاوت های نسنجیده در اطراف هنر (در باب فلسفه هنر3)
بدانید و آگاه باشید که خطاب من به شما نیست الان!
خطاب من به کروچۀ نویسنده است.
ای کروچ،
که در سراسر این هنرنامهات،
مدام جوهر میخکوب کردهای که:
"هنر برابر
شهود است" ، "هنر برابر شهود است" ،
........ !
بدان و آگاه باش که ما فهمیدیم که
"هنر برابر شهود است" و "هنر
برابر شهود است" .
از الان به بعد دیگه خطاب من به شماست:
اصلا همه روزی ده خط بنویسند"هنر برابر شهود است" فقط اگر عادت به خط فاصله دارید یا دست خطتان کمی تا قسمتی درشت است، باید ده بشود بیست،
اگر هم هر جملهتان یک خط است، بیست بشود سی،
اگر اصلا حوصلهاش را ندارید، خوب آقا چه کاری است میکنید؟ چه حرفی است که میزنید، یکباره نخوانید، چه میشود؟ چه نمیشود؟
خوب بر فرض که فهمیدیم هنر همان شهود است، شهود همان هنر است، که چی؟ هان؟
مگر اینکه تابستان باشد و مثلِ ما طالب تاببازی باشید آقا، که تاب بازی خوب است، خیلی خوب است مخصوصا اگر مغز، تاب بخورد که بقولِ معروف نورعلـینور میشود! (لازم آن است که کمی از بارِ پسوندیِ "ستان" را از تابستان کم کنیم!) این میشود که دیگر دنبال چون و چرا نمیرویم.
از هر چه بگذریم سخن فلسفه گَستر است:
در این بخش میخواهیم به بیان قضاوتها یا بهتر بگویم به تفاوتگذاری های نابجا در اطراف هنر بپردازیم، در واقع قرار است این تفاوتها را شناخته و از زیباشناسی دور کنیم.
اول: تفاوت میان صورت و ماده
هنر عبارت از ماده است یا تنها عبارت از صورت است؟ یا هردوی آن ها؟
عدهای هنر را از ماده و عدهای دیگر از صورت میدانند. دستهی اول بر این عقیدهاند که هنر تماما ماده است و ماده عبارت از چیز لذتبخش است و طبیعتا و بحکم ترکیب مادی خود زیبا باشد. دستهی دوم میگویند ماده محل اعتنا نیست و تنها جلوهگاه صورتهای زیبا است.
«هنر از چه چیز هنر میشود؟»
پاسخ به این سوال موجب میشود تا هر دسته جای دستهی دیگر را بگیرد و در نهایت تردید در باور هر دو پیروان را حاصل میشود. (برای مثال پیروان هگل و هربارت).
از لحاظ هنر باید بتوان ماده را از صورت تشخیص داد اما این به این معنا نیست که هر کدام خاصیت هنری جداگانهای داشته باشند. چرا که هنریبودن آنها صرفا بخاطر وحدت میان آن دو است.
دوم: تفاوت میان «تصور» و «مجسمنمودنِ تصویر با وسایل محسوس»
درواقع میانِ «شهود» و «بیانِ شهود» تفاوت هم قائل شدهاند.
در این مورد یک اثر هنری از دو جنبه میتواند بررسی شود: «درون» و «بیرون».
اما آیا جداکردنِ این دو جزء رواست؟
ما شهودی نمیشناسیم جز شهودی که بیان شده باشد. آیا ممکن
است شهودی وجود داشته باشد که از ابراز، محروم باشد ولی تصورپذیر باشد؟
(آیا ممکن است روحی فاقد جسم وجود داشته باشد؟)
به وجود آمدن هنرها مستلزم آن است که توانایی بیان، حاصل شود. اینجاست که میشود
پرسید آیا وجود هنرها بدون بیان، ممکن است یا نه؟
تصور، توأم با بیان است به همان اندازه که
تصور بدون بیان ممکن نیست. البته خیال و فن از هم جدا هستند و حتی به هم
نیازمندند. (مانندِ نیازمندیِ رنگ به بوم یا پرده)
اما این دو (خیالِ هنری و فن) آنچنان هم از هم تمایز دارند که گاه میبینیم شخصی
را که هنرمندی بزرگ است ولی پیشهوری، بد! (مانند نقاشی که از رنگهایی استفاده میکند
که زود محو میشوند.)
و اینکه هنرمندی وجود ندارد مگر آنکه بتواند احساس خود را بیان کند.
یعنی یا هنرمند باش یا بیاحساس یا با احساس باش یا بیهنر یا کاندینسکی باش یا عمهی پدر ژِپِتو!*
سوم: تفکیک بیان هنری
روشی که بیان هنری را به دو دستهی آراسته و عاری تقسیم میکند. این اشتباه میان باور مردم نیز ریشه دوانیده است البته سرپیچیهایی هم دیده شدهاند اما خوب آنقدرها منظم و مضبوط نبوده اند تاکنون!
هم بیان آراسته و هم بیان عاری هردو به یک اندازه حقیقی هستند و به همان اندازه بیان آراسته هم، عاری است. باید اشاره کرد که اگر بیان دارای بعضی عناصر خارجی باشد، دیگر نه زیباست و نه بیان است.
بیان زیبایی یک مفهوم است (دو مفهوم جدا نیستند). میتوانیم هر کدام از این دو کلمهی مترادف را بدان اطلاق کنیم.
مشکل اصلی که باعث ایجاد این تفکیک شده است، مربوط به روابط بین فکر و خیال، فلسفه و شعر، منطق و زیباشناسی بوده است. (بیان عاری به فکر و فلسفه، بیان آراسته به شعر و خیال)
چهارم: تقسیم هنر به انواع مختلف
در این تقسیمبندی، برای انواعِ هنر دو دسته قائل شدهاند:
یک) نظریۀ انواع ادبی و هنری
دو) نظریۀ هنرها
منشأ این اشتباه، یونان باستان است. این اشتباه تا امروز ادامه داشته است.
تأثیراتِ این قضاوت غلط:
یک) تحولات تاریخ هنری و ادبی، به
صورتِ تحولات انواع تلقی شده و هنرمندان به عنوانِ مروج این نوع یا آن نوع معرفی
شدهاند.
دو) سوألی که به دلیلِ این قضاوت ایجاد میگردد این است که: کدام یک از این انواعِ
هنرها برتر است و اصلاً کدام یک «هنر» است؟
پاسخ به این قضاوتِ غلط:
هنر شهود است و شهود را نمیتوان به انواع تقسیمبندی نمود. هنرها متفاوتند و
هر نظریهای در بابِ قائل شدنِ انواع برای هنر بیاساس است.
در این مورد، نوع یا طبقه، تنها یک چیز است و آن عینِ هنر و شهود است و شمارِ آثار
هنری هم نامحدود است. پس نمیتوان با این تعداد نامحدود طبقههایی محدود را اعلام
کرد.
اما اگر بخواهیم طبقاتی قائل شویم:
در این صورت این طبقات یا برحسبِ تخیل صِرف تنظیم میشوند یا بر حسبِ بیانِ صرف
یعنی یا به صورت طبقهبندیِ حالاتِ روحی (انواع ادبی و هنری) یا به صورت طبقهبندیِ
وسایلِ بیان (هنرها).
این چنین تقسیمبندی مفید است و بیضرر. چون هرگونه دعویِ تأسیس یک اصل فلسفی یا
ملاکی برای قضاوت هنر از آن سلب شده است. این فهرست را نباید با حقیقت مشتبه کرد.
پی نوشت:
خلاصه نوشت: مجتبا ناطقی/ فاطمه محمودی
* عمهی پدر ژِپِتو، دوستان، دوستان، عمهی پدرژِپِتو و لازم به ذکر است که از هر انگشت ایشان هنر میبارد ولیکن ...