زنگار

بر آنچه می ماند

زنگار

بر آنچه می ماند

زنگار

در همین
نگاره ها
نوشته ها
خلاصه می شوم

لینک کوتاه شده ی وبلاگ برای بلاگفایی ها:
http://goo.gl/3ai0e1

طبقه بندی موضوعی
یکشنبه که بشود، یک روز دوشنبه، دو روز سه شنبه، سه روز می شود که تو را ندیده ام، چهارشنبه که بشود، سه روز پنج شنبه، دو روز و جمعه، تنها یک روز مانده تا، دیدن تو. مجتبا نوشت: +خرداد92 +که گرگ از هی هی چوپان نترسد +این گَس مزه ی بنفش2
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۲ ، ۲۱:۵۳
مجتبا ناطقی
زن:انقدر سر به سرش نگذار مرد:خسته ام کرده زن:می فهمم (مکث طولانی) مرد:خوبه که هستی.. زن سکوت می کند مجتبا نوشت: +چالوس/مهر1391 +نگاه کن.. +این گَس مزه ی بنفش1
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۲ ، ۱۷:۵۷
مجتبا ناطقی
هر حرف که نمی زنی، مصرعی می شود؛ هر دو حرف، بیتی می دانم در آخر،  شعری از سکوت سروده خواهد شد مجتبا نوشت: +خرداد92 +پله برقی/خخخخخخخ +یه سری چیزا منگم کرده منگم چیزا سری یه
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۲ ، ۲۲:۴۲
مجتبا ناطقی
یــــــــــزد بهار1391 مجتبا نوشت: +عنوان از شعرِ فروغ +ای آقا +...
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۲ ، ۲۱:۲۵
مجتبا ناطقی
تار و پود را بر دارِ قالی نشانده ام، آبی را گره بزن، می خواهم از آسمان                            شروع کنم.. مجتبا نوشت: +عکس و شعر: خرداد1392 +بِ باهار +بس غرقه ی حال وصل کآخر +میرسد به یک ماه شاید هم رسید
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۲ ، ۱۱:۱۴
مجتبا ناطقی

.

تمام روز تو را فکر کرده ام خواب شو              بر چشمانم کمی خسته ام مجتبا نوشت: +خرداد92  +بِ سکوت +دل تنگی آیِ بد موقع +یا جان ز تن برآید
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۹۲ ، ۱۹:۱۵
مجتبا ناطقی
غروبِ دومین جمعه ی اردی بهشت منتظرمان بود،پس معطلش نکردیم. هیچ سقفی را جز آسمان، محرم تر به رازهایمان نیافتیم. فخر دوستی مان را به سنگفرش های ولیعصر که هیچ، به تمام دوربین های فوضول شهر فروختیم، قدم زدیم قدم زدیم. شعر هایت را به جوی آب لبریز کردی و گنجشک ها را تشویق به خواندن. دوربینم را با خود نیاورده بودم، اما تمام لحظه های با تو بودن را ثبت کردم. برایت از”دوست داشتن” گفتم، ازدوست داشتنِ کسی که لبخند هایش مرا سخت...از خانه های کنار هم...از گفت و گو های بی سر و تهی که این روزها می نویسم، گفت و گوهایی که جور پرکردنِ جای خالیِ او را می کشند. برایت از نامه های نوشته، اما فرستاده نشده ام به "او"، گفتم. حرف های پدرت را برایم زمزمه کردی، نامه ی صفحه 87. هیچ چیز مثل شنیدن شعرهای نانوشته ات نمی توانست دلگیربودنِ غروب جمعه را از من بگیرد و در مقابل، هیچ چیز جز قطار ساعت11 ناراحتم نمی کرد، هر چند هر وقت که از هم جدا می شویم تا چند روز صدایت را، حرف های آرام و دلنشین ات را، حتی دست های همیشه سردت را در ذهنم دارم. مجتبا نوشت: +به مهدیار +از میدون ونک تا خود 4راه ولی عصر.. +..هرآنکس که نتوان دید.. +...
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۱:۰۱
مجتبا ناطقی