زنگار

بر آنچه می ماند

زنگار

بر آنچه می ماند

زنگار

در همین
نگاره ها
نوشته ها
خلاصه می شوم

لینک کوتاه شده ی وبلاگ برای بلاگفایی ها:
http://goo.gl/3ai0e1

طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب با موضوع «نگاره ها» ثبت شده است

Her
از آخرین بار که نبودی، یا از آخرین بار که بودی... بقیه اش را فراموش می کنم. همه ی آنچه تمام روز در سرم نگه داشته بودم تا برایت بنویسم، به آنی فراموش می شوند. حرف های خوبی که با هزار زحمت کنار هم چیده بودم. هنوز با تلفن همراه هوشمندم چنان اخت نشده ام که داروندار ذهنم را برایش بگویم. هر چند که به ظاهر دوست داشتنی ترینِ گوش ها می نماید. بار دیگر تلاش می کنم.. اولین جمله را می نویسم. از آخرین بار که نبودی، یا از آخرین که بودی...   فراموشی، درست است، فراموشی!  مگر در مواردی خاص، و الا هیچ دوستش نداشته ام. نه برای خودم، نه برای دیگران. وجودش از هزار و یک حکمت مملوست. پر است از آنچه که نمی دانیم و نخواهیم دانست. ندانستن چیزی را که قرار باشد تا ابد ندانم، هیچ دوست ندارم. ندانستن. فراموشی به چه کار می آید؟ لحظات تلخ را فراموش می کنیم، لحظات خوب خودشان فراموش می شوند. بدی ها را از یاد می بریم، خوبی ها خود از یادمان می روند. اجبار و اختیار. بدی ها را به اجبار و آنچه دوست داریم را بی اختیار از یاد می بریم. اولی را زود، دومی را کمی دیرتر. هر دو ناراحت کننده اند. راستش. دوباره تلاش می کنم.. نمی شود. حرف های من جز کدام دسته اند؟ مگر از صبح تا الان چند ساعت گذشته است؟ اصلا کمتر از بیست و چهار ساعت را می توان دیر تلقی کرد؟ مگر حرف های من .. از آخرین بار که نبودی؛ از آخرین بار که بودی بی خیال ادامه ی حرف هایم می شوم. بودی؟ نبودی؟ یک جای کار ایراد دارد. طرح سوال؟ زمان جمله؟ دوم شخص بودنش؟ نمی دانم. بیست و یک دقیقه از روز جدید می گذرد و من می دانم که هیچ گل فروشی در این ساعت مغازه اش را نه برای من که محض رضای خدا هم باز نمی کند. رُزهای باغچه مان هم جز بهار، فصل دیگری را نمی شناسند. باید از خیرِ فال بگذرم. تقصیر گلبرگ های بیچاره چیست که هر بار تسلیم ذهنِ درمانده ی من می شوند. بودی یا نبودی؟ هستی یا نیستی؟ اصلا کجا؟
مجتبا نوشت:
ارغوان نگاه کن! برگ هایت، روی دیوار اتاقم شکل دیگری دارند..
تو را نادیدنِ ما غم نباشد..
عکس: دیوار اتاقم/ فروردین 94 عکسِ در قاب:Emmet Gowin/Edith,1967
۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۴ ، ۱۸:۲۰
مجتبا ناطقی




از آن دم که دانه‌ای در خاک به انتظار دیدنش منتظر نشسته است،
چشم به زمین دوخته، هر دو منتظرند.
رستن، آغاز دیدارشان است.

***

شاخه‌ها، دوان به سوی آسمان.
برگ‌ها هدیه‌های کوچک درخت، به او و میوه،
رنگی متفاوت به آبی یکنواختش.

***
از تابستان و پاییز و عاشقانه‌هایشان که بگذریم،
زمستان فصل پرواز دوباره است،
فصل هرس، پیش درآمدی است برای رستنی دوباره،
دیداری نو.  
مجتبا نوشت:
+ این عکس ها و نوشته تقدیم به دوست خوب و مهربانم که مرا بیش از پیش به درختان علاقه مند کرد.
+ عکس ها را همین اسفندماه و با فاصله ی کوتاهی از هرسشان ثبت کردم.
+ چهار عکس دیگر در ادامه ی مطلب
+ پای عکس ها را امضا نکردم تا از زیبایی آسمان و درخت کاسته نشود.
۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۰۲
مجتبا ناطقی