درباره الی.. همان موسیقی همیشگی..
خیلی چیزها عوض شدهاند٬ شاید بهتر یا بدتر٬ تغییر کردهاند. اما موسیقی همان موسیقی همیشگی است. انگار دارد روبهرویم مینوازد.
تنها چیزی که باعث میشود بنویسم٬ حس امنیتی است که زنگار برایم دارد. به دور از هیاهو٬ شاید بدون هیچ خوانندهای. نوشتهای که قرار نیست قضاوت شود. کاملا به دور از «منی» که به برداشت آدمها از حرفهایم فکر میکنم. اتفاقات دور و برم آنقدر زیاد و پرسرعتند که قکر کردن به هر کدام برایم جز حالت تهوع و سردرد چیزی ندارند.
نوشتن از حال و روزم شاید بهتر باشد٬ هان؟ چرا تا الان سکوت کرده بودم٬ اصلا چهطور؟ جوابی ندارم. حتما این هم یکی از همان تغییرات است. اصلا شاید همین که من دارم باز مینویسم. اما از چه؟
هر بار یک مشت حرف پاره و بیسروته! اما وبلاگ همین است. حداقل برای من٬ حکم کاغذ پارههایی را دارد که مچاله میشوند و به سمت سطل آشغالی گوشه اتاق پرت! همین قدر کلیشهای.
آرشه را با آرامش خاصی روی ساز حرکت میدهد. سرش٬ پلکهایی که تکان میخورند. حرکت انگشتهایش روی ساز٬ همه را به راحتی تصور میکنم. دارد مینوازد.
از آن تابستان تا امروز٬ چندین و چند تابستان گذشته و هربار تویی که مرا به نوشتن وادار میکنی. حساب روزهایی که نمینویسم٬ حرفهایی که قورت میدهم و تصوراتی که به آنی از خاطرم میروند٬ از دستم در رفته! صدای بوق اتومبیلها٬ فکر کردن به اینکه باید با همکارانم در مورد چه چیزی صحبت کنم٬ میزان شکری که میخورم٬ قهوههایی که مینوشم٬ صحبت کردن با کلاینتها یا همان مشتریهایی که دلارهایشان برایشان حکم چی را دارند٬ تمرکز روی کاری که خیلی دوست ندارم اما مهارت لازم را چرا٬ همهی اینها و هزار چیز بیاهمیت دیگر٬ مجالم نمیدهند.
با سرم به نشانه تایید اشاره میکنم. دوباره مینوازد. میدانم که آخر این نوشته رسیده و دیگر نیازی به نواختن نیست. اما دوست دارم دوباره بشنوم٬ دوباره که نه٬ هزار باره بشنوم و بنویسم.
لبخند میزند و مجدد مینوازد.
مجتبا نوشت:
+ حال خوب نوشتن توی وبلاگ
+ چای و سیگار تو کافه میرا