سین می گفت: خدا نکند آدم کسی یا چیزی را در خودش حل کند؛ عزیزترین ات هم که باشد،
دیگر هیچ چیز به حالت اولیه ی خود برنمی گردد.
حرف هایش آن لحظه برایم معنایی نداشتند، شاید اصلا نمی شنیدم، تا اینکه اتفاق افتاد.
حل شد.
همه چیز حل شد، نتیجه؟ نتیجه ی کار، یک محلول شیمیاییِ حاصل از واکنشی برگشت ناپذیر بود.
سین درست گفته بود. سین همه چیز را درست و کمی زودتر از وقوع آن پیش بینی کرده بود.