خسته ای! درست مثل یک پرنده که بال هایش خیس شده اند و گوشه ای کز کرده تا...
این را از وجودت حس کردم...
خسته ای!
کوله سنگینت را روی دوشم می گذارم... لبخند می زنی اما این بار لبخندت را باور نمی کنم٬
نه باور نمی کنم انگار همه چیز را جمع نکرده ای٬
کوله ات هنوز جا دارد٬ مگر نه؟