زنگار

بر آنچه می ماند

زنگار

بر آنچه می ماند

زنگار

در همین
نگاره ها
نوشته ها
خلاصه می شوم

لینک کوتاه شده ی وبلاگ برای بلاگفایی ها:
http://goo.gl/3ai0e1

طبقه بندی موضوعی
دل درد انگار قارچ های دیشب حسابی حالت را جا آوردند، اول صبحی ترش می کنی، قیافه ات را  کج و کوله و اینا. من فقط می خندم. آدم نمی شویم ما، مترو قرار می گذاریم، اما بعدِ یک ربع سوار اتوبوس می شویم. چشم باز می کنیم انقلاب نیست، حالا چشم باز می کنیم انقلاب است. بوی املت را به بوی کتاب ترجیح می دهیم، چای هم که همیشه جور است. روی نیمکت های مارک دار می نشینیم. مرگ اطرافمان را گرفته، ما خیلی پوست کلفتیم، من و تو یک چیز کاغذی درست می کنیم، به رنگ تو!   بوسه ی آکادمیک دستم را سفت می گیری چشمانمان را می بندیم، من ده دقیقه وکیل می شوم، تو نظری نداری. یکی دو ربع استاد ادبیات و تو دانشجوی سمج. دقایقی هم عکاس و لابد فروشنده ی این چیز های رنگی رنگی دست ساز و تو خریدار! راستش مهندسی به درد می خورد، همین امروز فهمیدم ،مخصوصن اگر ارزشی باشد، انگار فستیوال بود؟جشنواره؟نمی دانم شایدم کنفرانس ملی مهندسی ارزشی؟ فرقی نمی کند، آب معدنی و شیرینی دانمارکی اش ( که آن چیز های وسطش را دوست داری) حرف ندارد، خدا مهندسان ارزشی را برای ما نگه دارد.   کتاب تٌف کن  لای کتاب ها وول می خوریم، یک جور عجیبی قدیمی است اینجا، بوی جاهای قدیمی را می دهد، چند تا کله گنده هم اینجا هستند، البته از جنس برنز یا شاید هم مس(به احتمال قوی از ترس دزدیده شدن به این مکان منتقل شده اند) . پول شوت می کنیم خبری نمی شود، دوباره پول شوت می کنیم دکمه A6 را می زنیم یا می زنم فرق نمی کند، کتاب تف می کند، ما ذوق مرگ می شویم، تو بیشتر!   ولیعصر و توبه پیاده روی خوب است چون پیاده رویِ خوبی است چون ولیعصر خوب است اما خب من از این دست بند ها نمی خرم! گنبدش رنگ که نه کاشی شده است، سال پیش طوسی بود درست مثل روزهای مان! بوی نمِ خاک و جوجه ماشینی با بوی آل استار و تی شرت و یک متر پارچه ی چارخونه برای میز ناهارخوری کوچک تان قاطی شده است. توبه می کنیم می خندیم گریه می کنیم قرار می گذاریم می خندیم، من خر می شوم تو نیز (از همین خر های خوب خودمان)    آش شله قلمکار تصویرش را طی عملیات قبلی در ذهنم ساخته بودم، بر می گردد به همان زمستان سال پیش، بالاخره شد: دو تکه کتلت با روغن مانده بعلاوه ی یک ظرف کشک و بادمجان ( به یاد کافه ی همیشگی ) می خوریم. خدمتکار جوان رستوران خوب است، اما نمی دانم از ما خوشش می آید یا ذوق شغل جدیدش را دارد.   اخم نیمه کاره  عکس های خل و چلی می گیریم می خندیم . روز روز خوبی بود. تو روز را دوست داشتی و من خودم را! مجتبا نوشت: +دلم پست گنده می خواس، ببخشین +عکسای این پستو بعید نیس آپ کنم بعدنا +خدا خدای خوبیست "ما" بدیم شایدم خوبیم +ویولن خوب است توت سفید خوبتر!
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۱ ، ۱۸:۰۳
مجتبا ناطقی
پول مان، به تعطیلات در "جزایر هاوایی" نمی رسد، بیا تمام تابستان را " تاب بازی " کنیم! تـــــــــــهران خرداد 1391 +... +به خیال تابستان! +روزهای سختی است،قاشق چای خوری و شکر لازمم!
۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۱ ، ۱۰:۵۸
مجتبا ناطقی
یـــــــزد فروردین۱۳۹۱ مجتبا نوشت: +همه ی حرفام گیر کردن اینجا +چقد تو خوبی و من بد +دوس داشتم بیشتر از "این" ها دوست داشتم
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۸:۵۸
مجتبا ناطقی
بالاتر می رود صدای نخراشیده ام. گوشه ای نشسته ای٬ ناخن هایت را سوهان می کشی. عصر جمعه٬                 بخیر می شود! +صدای پای اونا میاد... +بخند    بخاطر من +
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۱ ، ۱۴:۵۸
مجتبا ناطقی
تاریخ عکاسی: بهمن۱۳۹۰ محل عکاسی: قزوین-تاکستان دست هایم روی دوربین یخ زده بود دست های او را نمی دانم کاش...! +حالم از همه ی "کاش"ها بهم می خورد!
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۱ ، ۱۷:۲۴
مجتبا ناطقی
+هان؟ +لعنت به این همه سکوت!
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۰ ، ۰۹:۵۲
مجتبا ناطقی
میام توی اتاق لامپ رو روشن نمی کنم، اونا انقدر نور دارند که به نوردیگه ای نیاز نیست روی تخت  دراز کشیده ای و همین که میام نزدیکت بشم، آروم بر می گردی و مثل همیشه... بلند میشی و آره می فهمی، آره، بازم خودمو لو میدم٬ فقط همو نیگا می کنیم، حتی اونا هم حرف نمی زنن و هیچی نمی گن هیچی، نورشونو کم می کنن میای پایین روی فرش میشینی، چار زانو پشت به من موهای بلندت رو می گیرمو آروم آروم شونه شون می کنم، دیگه گلوم طاقت نداره  اونا هم کم کم خاموش می شن سرمو میذارم رو شونه ات و گریه می کنم. گریه می کنی.                                                                                                     همون اتاقِ همیشگی-امشب   +اونا منو تو رو دوس دارن +همین.
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۰ ، ۱۹:۰۴
مجتبا ناطقی